شماره ٢٢٦: از قبول نقش، دل دايم پريشان حال بود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
از قبول نقش، دل دايم پريشان حال بود
گر غبارى داشت اين آيينه از تمثال بود
از تهى چشمان گره در کار من امروز نيست
آب کشت من مدام از چشمه غربال بود
از گشاد لب در تشويش واشد بر رخش
در رحم از فکر روزى طفل فارغبال بود
خاک زن در چشم خودبينى که از آب حيات
سد اسکندر همين آيينه اقبال بود
آهوان از تنگ ميدانى به من گشتند رام
بس که از شور جنونم دشت مالامال بود
داغ خوش پرگارى من بود خال نوخطان
تا دل سوداييم در حلقه اطفال بود
دل خنک شد تا دهن بستم زحرف نيک و بد
مهر خاموشى تب گفتار را تبخال بود
عمر من شد صرف صائب در تمناى محال
تار و پود هستى من رشته آمال بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید