شماره ٥٧٦: به خواب آن چشم دل از عاشق ناشاد مى گيرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به خواب آن چشم دل از عاشق ناشاد مى گيرد
به چشم بسته صيد خويش اين صياد مى گيرد
کنم با کوه چون نسبت ترا در پله تمکين؟
که تمکين تو ره بر ناله و فرياد مى گيرد
نگيرد در تو افسون من بى دست و پا، ورنه
نگاه عجز من تيغ از کف جلاد مى گيرد
مکن استادگى در قتلم اى سرو سبک جولان
که خون شمع ناحق کشته را از باد مى گيرد؟
زند سرپنجه با خورشيد در هنگامه دعوى
بر رويى که نقش از سيلى استاد مى گيرد
به روى سخت نتوان باز کرد از سر کدورت را
که بيش از شيشه زنگ آيينه فولاد مى گيرد
مگر از پرده غفلت حجابى در ميان آيد
وگرنه زود دل از عالم ايجاد مى گيرد
تو در اين خاکدان از لنگر غفلت زمين گيرى
وگرنه سيل را دل زين خراب آباد مى گيرد
هنرور شو که کوه بيستون با آن سرافرازى
بلندآوازگى از تيشه فرهاد مى گيرد
نظر چون عنکبوت از گوشه گيرى بر مگس دارد
اگر کنجى زمردم زاهد شياد مى گيرد
به توفيق خدا دست ولايت چون علم گردد
سليمان زمان سال دگر بغداد مى گيرد
ز تلخيهاى عالم نشأه مى مى برد صائب
جوانمردى که از پير مغان ارشاد مى گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید