شماره ٧٥٤: چه شد قدر مرا گر چرخ دون پرور نمى داند؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
چه شد قدر مرا گر چرخ دون پرور نمى داند؟
صدف از ساده لوحى قيمت گوهر نمى داند
به حاجت حسن هر چيزى شود ظاهر، که آيينه
نگردد تا سيه دل قدر خاکستر نمى داند
در اقليم تصور نيست از شه تا گدا فرقى
جنون موى سر خود را کم از افسر نمى داند
گل هشيار مغزيهاست فرق نيک و بد از هم
لب شمشير را مست از لب ساغر نمى داند
دورنگى در بهارستان يکتايى نمى باشد
خزف خود را درين عالم کم از گوهر نمى داند
امل با تلخ و شيرين فکر جنگ و آشتى دارد
مذاق قانع ما حنظل از شکر نمى داند
به درمان دل بيتاب درمانده است مژگانش
زبان اين رگ پيچيده را نشتر نمى داند
در آغوش صدف زان قطره گوهر مى شود صائب
که در قطع ره مقصود پا از سر نمى داند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید