شماره ٤٩٥: سر منصور بار آن تيغ بى زنهار مى آرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
سر منصور بار آن تيغ بى زنهار مى آرد
نهالى را که خون آبش بود سربار مى آرد
به خورشيد درخشان مى رسد چون قطره شبنم
به اين گلزار هر کس ديده بيدار مى آرد
چونى هر کس در اين وادى به صدق دل کمر بندد
نهال آرزويش تنگ شکربار مى آرد
چراغش چون چراغ پير کنعان مى شود روشن
به اين بازار هر کس چشم چون دستار مى آرد
زهم مگشاى آن چاک گريبان را که چشم بد
شبيخون بر چمن از رخنه ديوار مى آرد
چه افسون کرد در کار چمن اين بوستان پيرا؟
که هر جا بيد مجنونى است ليلى بار مى آرد
تو اى مشاطه فکر گل مکن از بهر دستارش
که بلبل گل به نذر آن سردستار مى آرد
ندارد ذوق تحسين چشم و دل سير سخن صائب
خوشامد طوطيان را بر سر گفتار مى آرد
خمارم گرچه از حالى به حالى مى برد صائب
به حال خود مرا يک ساغر سرشار مى آرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید