شماره ٧٠٣: من ناکس کيم تا در سرشتم آرزو باشد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
من ناکس کيم تا در سرشتم آرزو باشد؟
به خون شويم اگر در سرنوشتم آرزو باشد
به مرگ خنده خونين نشيند زخم ناسورم
اگر از چرخ مريم دست رشتم آرزو باشد
قبول سجده بت نيست در لوح جبين من
چرا طغراى صندل از کنشتم آرزو باشد؟
سر و کار دل حق ناشناسم باد با دوزخ
اگر با روى گندم گون بهشتم آرزو باشد
تمام عمر تخم آرزو کشتم، ندانستم
که خاکستر بود خرمن چو کشتم آرزو باشد
سر فردى چو خورشيد از دو عالم آرزو دارم
نه از بالين پرستانم که خشتم آرزو باشد
نيم چون کعبه در قيد لباس از تن پرستيها
زعريانى پرندى چون کنشتم آرزو باشد
خوشم با خاطر فارغ زکفر و دين خود صائب
نه طوف کعبه، نه سير کنشتم آرزو باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید