شماره ٥٦١: بجز تشويش خاطر عالم فانى نمى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بجز تشويش خاطر عالم فانى نمى دارد
جهان دارالامانى غير حيرانى نمى دارد
نباشد هيچ بنيادى زسيل حادثات ايمن
بغير از خانه بر دوشى که ويرانى نمى دارد
زخورد و خواب بگذر گر دل بيدار مى خواهى
که بيدارى زپى خواب تن آسانى نمى دارد
سحرخيزى ز آب زندگى سيراب مى گردد
که دست از دامن شبهاى ظلمانى نمى دارد
گذارد بى سروپايى در آتش نعل سالک را
گهر در بحر آسايش زغلطانى نمى دارد
حجاب و شرم در کارست حسن لاابالى را
گريز از چاه و زندان ماه کنعانى نمى دارد
گرفتار ترا چشم ترحم نيست از مردم
که اميد شفاعت صيد قربانى نمى دارد
همان از دور مى بوسم زمين هر چند مى دانم
که دربان کريمان چين پيشانى نمى دارد
مپيچ از غنچه خسبى سر اگر آسودگى خواهى
که گل در غنچگى بيم از پريشانى نمى دارد
چه باشد دين و دل صائب که نتوان باخت در راهش؟
دو عالم باختن اينجا پشيمانى نمى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید