شماره ٥٣٣: کجا پرواى ما سرگشتگان آن مه جبين دارد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
کجا پرواى ما سرگشتگان آن مه جبين دارد؟
که خون صد چراغ مهر را در آستين دارد
زجمعيت اميد بى نيازى داشتم، غافل
که آنجا صاحب خرمن نظر بر خوشه چين دارد
چه شيرينى است يارب با زمين پاک خرسندى
که هر نى را که مى کاوى شکر در آستين دارد
اميد جان شيرين داشتم از لعل سيرابش
ندانستم که از خط زهر در زير نگين دارد
عدالت اين تقاضا مى کند کز خرمن قسمت
نيابد نان جو هر کس زبان گندمين دارد
بهشت نقد مى خواهى به نقد وقت قانع شو
که روز خوش نبيند هر که چشم دوربين دارد
اگر عارف سفر از خود کند يک بار، مى يابد
که دامان بهار عيش را صحرانشين دارد
اثر بگذار تا ايمن شوى از مرگ گمنامى
که از آيينه اسکندر حصار آهنين دارد
کدامين گوهر ارزنده افتاده است از دستش؟
که با صد چشم روشن آسمان رو بر زمين دارد
نديدم تا به خاک افتاده نور مهر را صائب
نشد روشن که چرخ بيوفا با مهرکين دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید