شماره ٤٦٣: زانفاس گرامى آنچه صرف آه مى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زانفاس گرامى آنچه صرف آه مى گردد
به ديوان قيامت مد بسم الله مى گردد
زخودرايى تو کجرو مى شمارى چرخ را، ورنه
در اقليم رضا دايم فلک دلخواه مى گردد
چو شمع آن کس که لرزد بر حيات خود نمى داند
که از لرزيدن افزون زندگى کوتاه مى گردد
زخودسازى به فکر خانه سازى نيست صاحبدل
که از بى خانمانى آسمان خرگاه مى گردد
زپيرى مى شود بى پرده عيب دل سياهيها
کلف وقت تماميها عيان از ماه مى گردد
زحرف راستان کوتاه دار انگشت گستاخى
سرخود مى خورد مارى که گرد راه مى گردد
ره نزديک بى انجام مى گردد زتنهايى
به دل نزديک راه دور از همراه مى گردد
خرد از عهده نفس مزور بر نمى آيد
که عاجز شير نر از حيله روباه مى گردد
چراغ از سرکشى غافل بود از پيش پاى خود
کجا خودبين زعيب خويشتن آگاه مى گردد؟
زدل جو آنچه مى جويى که باشد در بدر دايم
سبک مغزى که رو گردان ازين در گاه مى گردد
سرايت مى کند در عالمى بى قيدى عالم
که از گمراهى رهبر جهان گمراه مى گردد
زخون عاشقان پروا ندارد آن سبک جولان
وگرنه باد رنگين زين شهادتگاه مى گردد
ضعيفان را به چشم کم مبين گربينشى دارى
که گاهى کشورى زير و زبر از آه مى گردد
همان استادگى دارند در ريزش تهى چشمان
اگرچه از کشيدن بيش آب چاه مى گردد
اگر جوياى وصل کعبه اى بيدار کن دل را
که از گرد سپاه افزون غرور شاه مى گردد
زخط گفتم به اصلاح آيد آن ظالم، ندانستم
که از خوابيدگى دور و دراز اين راه مى گردد
زبان کردم زغمخواران غم خود را، ازين غافل
که درد سهل از پوشيدگى جانکاه مى گردد
شود تلخ از کمند و دام بر صياد آسايش
زجمع مال در دل بيش حب جاه مى گردد
مياور حرف ناسنجيده از دل بر زبان صائب
که کوه از پوچ گوييها سبک چون کاه مى گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید