شب که دامان سر زلف توام در چنگ بود
دامن صحراى محشر بر جنونم تنگ بود
در گلستانى که شبنم قفل بيرون درست
بلبل گستاخ ما پهلونشين رنگ بود
عالمى را دشمن جان کرد با من نامه اش
امن بودم تا جواب نامه من جنگ بود
در بهارستان وحدت سبزه بيگانه نيست
دست بر هر تار اين قانون زدم آهنگ بود
تا غبار خودپرستى شستم از لوح بصر
رو به هر وادى که کردم خضر پيشاهنگ بود