شماره ٧٨٢: کسى تا کى خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
کسى تا کى خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟
به دندان گيرد از افسوس هر ساعت زبان خود
به هر جانب که رو مى آورم خود را نمى يابم
چه ساعت بود، حيرانم، زکف دادم عنان خود
مرا چون مهر اگر دور فلک فرمانروا سازد
به خون شبنمى هرگز نيالايم سنان خود
خريداران به زير خاک گم کردند چون قارون
بيفشانم اگر گرد کسادى از دکان خود
خرابات است، هر حاجت که مى خواهى تمنا کن
نمى دارند جان اينجا دريغ از ميهمان خود
زمين از سايه شهباز دارد پرنيان در بر
ميا اى مرغ نوپرواز بيرون زآشيان خود
زبيداد خزان ثابت قدم چون خار ديوارم
نمى لرزد دلم چون برگ از بيم خزان خود
اگر در سينه او نيست پنهان گوهر رازى
چرا دريا زگوهر سنگ دارد در دهان خود؟
گل است از آبروى تشنه چشمان عرصه عالم
منه تا مى توانى پا برون از آستان خود
قفس را نخل ايمن مى کند گلبانگ من صائب
ندارد خلد چون من بلبلى در بوستان خود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید