شماره ٧٢٩: سخن را از خموشى پرده بر رو گر دهن پوشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
سخن را از خموشى پرده بر رو گر دهن پوشد
دهان تنگ آن شيرين تکلم را سخن پوشد
شهيد عشق هيهات است غير از خون کفن پوشد
که دريا از کفى کز خود بر آرد پيرهن پوشد
نمى انديشد از غماز هر کس پاکدامن شد
که بر تقصير يوسف پرده چاک پيرهن پوشد
ز استغنا نپردازد به عاشق حسن سنگين دل
مگر از خون خود تشريف رنگين کوهکن پوشد
لطافت را لباس ظاهرى بى پرده مى سازد
به عريانى تن خود را مگر آن سيمتن پوشد
فروغ ماه در ابر تنک پنهان نمى ماند
تن سيمين او را نيست ممکن پيرهن پوشد
روان شو تشنه جانان را اگر سيراب مى سازى
که خط نزديک گرديده است آن چاه ذقن پوشد
شود پروانه بيتاب را از سوختن مانع
اگر پيراهن فانوس شمع انجمن پوشد
بود زهر اجل، خشم و غضب پاکيزه گوهر را
که از کف وقت طوفان بيشتر دريا کفن پوشد
به گل نتوان نهفتن پرتو خورشيد را صائب
زهى نادان که خواهد پرده بر روى سخن پوشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید