در بيابان خار اگر در پاى مجنون مى رود
جوى خون از ديده ليلى به هامون مى رود
برنمى گردد به ساغر مى چو شد جزو بدن
کى ز خاطر ياد آن لبهاى ميگون مى رود؟
گر نه از خلوت شود اسرار حکمت منکشف
چون مى نارس چرا در خم فلاطون مى رود؟
گردن افرازى به اوج اعتبار از عقل نيست
کرسى دار از ته پا زود بيرون مى رود
مى شود عالم سيه صائب به چشم مهر و ماه
گر به اين دستور آه ما به گردون مى رود