چه غم ديوانه ما از گزند آسمان دارد؟
که نيل چشم زخم از جاى سنگ کودکان دارد
شکوه خامشى در ظرف گفت وگو نمى گنجد
سخن هر چند سنجيده است هيبت را زيان دارد
به احوال من زير و زبر گرديده مى پرسي؟
زلنگر کشتى دريايى من بادبان دارد
خلاصى نيست ممکن زخمى آن تيغ مژگان را
کجا پنهان شود صيدى که زخم خونچکان دارد
چه افتاده است بلبل سر ز زير پر برون آرد؟
در آن گلشن که هر برگى زشبنم ديده بان دارد
عجب دارم کليد ناله من نشکند صائب
که اين گلزار قفل سختى از گوش گران دارد