شماره ٣٩٢: مبادا بر سر من سايه بال هما افتد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
مبادا بر سر من سايه بال هما افتد
کز اين ابر سيه آيينه دل از صفا افتد
به سيم قلب مشکن گوهر قدر عزيزان را
که يوسف گر به چاه افتد ازان به کز بها افتد
سرافرازى چو شمع آن را رسد در بزم سربازان
که زير پا نبيند گر سرش در زير پا افتد
تلاش خاکسارى برد آرام و قرارم را
پريشان مى شود هر کس به فکر کيميا افتد
در آغوش صدف افسرده گردد قطره باران
گره در کارش افتد هر که از ياران جدا افتد
گرانجانى نگردد لنگر تمکين خسيسان را
که بهر جذب سوزن رعشه بر آهن ربا افتد
سفيد از دل سياهى گشت موى نافه چون پيران
نيابد از جوانى بهره هر کس در خطا افتد
سبکروحى که از دوش افکند بار علايق را
نگيرد نقش پهلويش اگر بر بوريا افتد
ز عاجز نالى ما دل نگردد نرم گردون را
کجا از ناله گندم زگردش آسيا افتد؟
نسازد کند جان سختى دم تيغ حوادث را
زسنگ سرمه هيهات است سيلاب از صدا افتد
زحرف پوچ صائب صبر نبود ژاژخايان را
زبرگ کاه آتش در نهاد کهربا افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید