شماره ٥٦٤: به ذوق آشتى از دوستان رنجيدنى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به ذوق آشتى از دوستان رنجيدنى دارد
بساط دوستدارى چيدن و واچيدنى دارد
اگر نتوان بر آن زلف سيه چون شانه پيچيدن
به ياد او دل شبها به خود پيچيدنى دارد
نشويى گر به شبنم گرد راه اين غريبان را
چو گل بر روى مرغان چمن خنديدنى دارد
خزان نااميدى گرورق را برنگرداند
نهال آرزومندى عجب باليدنى دارد
حجاب عشق اگر دست از عنان شوق بردارد
به پاى سرو چون آب روان غلطيدنى دارد
مشو اى خرمن گل از فريب بوالهوس ايمن
به ديدن نيست قانع هر که دست چيدنى دارد
زناليدن نگردد سرمه مانع دردمندان را
جرس در پرده شبها عجب ناليدنى دارد
گشودم سرسرى بر روى دنيا چشم، ازين غافل
که ديدنهاى رسمى در عقب واديدنى دارد
زکيفيت نباشد جلوه گاه دوستان خالى
به بوى مى لب جام تهى بوسيدنى دارد
اگر در نوبهاران وانکردى چشم عبرت بين
به اوراق پريشان خزان گرديدنى دارد
ندارد جز پشيمانى ثمر آميزش مردم
به عيارى زمردم خويش را دزديدنى دارد
بهار عالم امکان تغافل بر نمى تابد
نچينى گر گل اين باغ را بوييدنى دارد
مشو غافل زپيچ و تاب خط بر چهره خوبان
که مو بر آتش سوزان عجب پيچيدنى دارد
وصال شسته رويان مى کند بيدار دلها را
به گرد باغ چون آب روان گرديدنى دارد
نمى ارزد به زخم خار و خس گلهاى سيرابش
ازين گلزار صائب فکر دامن چيدنى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید