شماره ٧٥٣: زبى پروايى آن بيدرد قدر ما نمى داند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زبى پروايى آن بيدرد قدر ما نمى داند
زخوبى شيوه اى جز ناز و استغنا نمى داند
زپيچ و تاب خط خواهد سراپا چشم حسرت شد
بررويى که قدر ديده بينا نمى داند
به زنگار خط مشکين سزاوارست رخسارى
که چون آيينه قدر طوطى گويا نمى داند
بکش امروز اگر خواهى به فردا وعده ام دادن
که بيتاب محبت مهلت فردا نمى داند
زدندان ندامت پشت دستى مى جهد سالم
که دامانى بغير از دامن شبها نمى داند
چنان عام است احسان محيط بيکران او
که خود را قطره ناقص کم از دريا نمى داند
به کورى مى شود نقد حياتش خرج آب و گل
گرانجانى که راه عالم بالا نمى داند
جدايى از گرانجانان دنيا لذتى دارد
که کوه قاف را بر خود گران عنقا نمى داند
مگر بى روزنى تاريک سازد خانه دل را
وگرنه پرتو خورشيد استغنا نمى داند
چنان بى پرده شد سوداى عالمگير ما صائب
که مجنون را کسى در عهد ما رسوا نمى داند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید