شماره ٥٨٣: به ابرام آن که از دنياپرستان کام مى گيرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به ابرام آن که از دنياپرستان کام مى گيرد
زريگ از چربدستى روغن بادام مى گيرد
گلستان مى کند نزديکى معشوق زندان را
به ذوق گنج، قارون زير خاک آرام مى گيرد
به پيغامى از ان لبهاى شکربار خرسندم
که دور افتاده فيض بوسه از پيغام مى گيرد
فضوليهاى مهمان بر خسيسان بار مى باشد
فلک را زود دل از مردم خود کام مى گيرد
چه بيتاب است در گرداندن جا خاتم دولت
به روى دست، اخگر بيش ازين آرام مى گيرد
کسى از رهروان توفيق وصل کعبه دريابد
که چشمش از سفيدى جامه احرام مى گيرد
زجمعيت چه حاصل چون تقاضا نيست همراهش؟
تهيدست است از نو کيسه هر کس وام مى گيرد
زچشم شور حاسد تلخ شد خوابم، چه حرف است اين
که تلخى را نمک از طينت بادام مى گيرد؟
به چوب از شانه دست زلف بست از دلبرى خالش
که چون افتاد گيرا دانه جاى دام مى گيرد
چرا سازم زحرف تلخ جانان رو ترش صائب؟
که آن لبهاى شيرين تلخى از دشنام مى گيرد
اگر ميخانه قسمت تهى شد از مى صافى
که درد باده را صائب ز درد آشام مى گيرد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید