شماره ١٤: دل ز پيکان در تن من بيضه فولاد شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دل ز پيکان در تن من بيضه فولاد شد
اين خراب آباد آخر آهنين بنياد شد
غيرت عاشق ز کار سخت گردد بيشتر
بيستون سنگ فسان تيشه فرهاد شد
گرچه از خط کم شود گيرايى حسن بتان
خال او را خط مشکين خانه صياد شد
شست طومار رعونت را به آب ديده سرو
تا به بستان جلوه گر آن قد چون شمشاد شد
بس که افشردم زغيرت بر جگر دندان خويش
آسمان سنگدل شرمنده از بيداد شد
خط آزادى است دست خالى از عين الکمال
سرو از بى حاصليها از خزان آزاد شد
ساده لوحان از مبارکباد اگر خوشدل شوند
عيد بر من نامبارک از مبارکباد شد
صائب از ادبار خواهد پايمال غم شدن
کوته انديشى که از اقبال گردون شاد شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید