غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
غزليات - بخش سوم صائب تبریزی
غزلستان
::
صائب تبریزی
شماره ١: آيتى چون خط مشکين تو در قرآن نيست
شماره ٢: در سيه خانه افلاک، دل روشن نيست
شماره ٣: گر چه نم در جگر و در دل تنگم خون نيست
شماره ٤: يک نکوروى نديدم که گرفتار تو نيست
شماره ٥: تلخى مى به گوارايى دشنام تو نيست
شماره ٦: خسته چشم تو صاحب نظرى نيست که نيست
شماره ٧: حلقه ذکر تو، ميم دهنى نيست که نيست
شماره ٨: مهلت دور سبکسير جهان اينهمه نيست
شماره ٩: برگ عيش چمن اى غنچه دهان اينهمه نيست
شماره ١٠: با شکرخنده خوبان، نمک يارى نيست
شماره ١١: در بيابان جنون سلسله پردازى نيست
شماره ١٢: چشم مخمور ترا حاجت مى نوشى نيست
شماره ١٣: در غريبى دلم از ياد وطن خالى نيست
شماره ١٤: در پريشان نظرى غير پريشانى نيست
شماره ١٥: هيچ کس غير تو در پرده بينايى نيست
شماره ١٦: بى لب ساغر مى ديده خونپالا داشت
شماره ١٧: از زر و سيم جهان پاس نظر بايد داشت
شماره ١٨: جوش مى خشتى اگر از خم صهبا برداشت
شماره ١٩: از دلم عشق به جامى غمى دنيا برداشت
شماره ٢٠: تا من دلشده را دست ز گردن برداشت
شماره ٢١: سرو بالاى تو از آب روانى برداشت
شماره ٢٢: دل صد چاک اگر دست ز تن برمى داشت
شماره ٢٣: اگر آيينه دل نور و صفايى مى داشت
شماره ٢٤: دار ازان چوب به پيش ره منصور گذاشت
شماره ٢٥: رنگ در روى شراب آن لب ميگون نگذاشت
شماره ٢٦: پشت آيينه بود پرده مستورى زشت
شماره ٢٧: شب که بر انجمن آن شعله سيراب گذشت
شماره ٢٨: دل ازان زلف چليپا نتوانست گذشت
شماره ٢٩: بايد آهسته ز پيران جهان ديده گذشت
شماره ٣٠: از سر خرده جان، سخت دليرانه گذشت
شماره ٣١: خط به گرد لب ميگون تو چون ساغر گشت
شماره ٣٢: اين چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
شماره ٣٣: چشم ازان حسن به سامان چه تواند دريافت؟
شماره ٣٤: هر که باريک شد از فکر، توانايى يافت
شماره ٣٥: خم چو گردد قد افراخته مى بايد رفت
شماره ٣٦: اوست سرور که کلاه و کمر از يادش رفت
شماره ٣٧: هر که آمد به جهان دست به دامان زد و رفت
شماره ٣٨: از هوس گر تو به دنبال هواخواهى رفت
شماره ٣٩: ناز بيمارى ازان چشم گرانخواب گرفت
شماره ٤٠: پرده از راز من گوشه نشين ساز گرفت
شماره ٤١: بر روى تو صفا از خط شبرنگ گرفت
شماره ٤٢: لب لعل تو ز خون دل من جام گرفت
شماره ٤٣: هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت
شماره ٤٤: خيال آب مرا در سرابها انداخت
شماره ٤٥: که اين نمک ز تبسم در آتشم انداخت؟
شماره ٤٦: بنفشه پيش خطت قفل بر زبان انداخت
شماره ٤٧: ز شرم در حرم وصل جان محرم سوخت
شماره ٤٨: عبير زلف به جيب صبا نبايد ريخت
شماره ٤٩: فروغ روى تو برقى به خرمن گل ريخت
شماره ٥٠: بتان که صيد به نيرنگ مى نمايندت
شماره ٥١: کباب شد دلم از بويش اين شراب کجاست؟
شماره ٥٢: ز عقل و هوش به تنگ آمدم اياغ کجاست؟
شماره ٥٣: ز کوى عشق به جنت روي، بلا اينجاست
شماره ٥٤: چو خط ز عارض آن فتنه جهان برخاست
شماره ٥٥: شکستگى دل از ديده ترم پيداست
شماره ٥٦: عتاب و لطف ز ابروى گلرخان پيداست
شماره ٥٧: خط نرسته ازان لعل آتشين پيداست
شماره ٥٨: حضور دل نبود با عبادتى که مراست
شماره ٥٩: پرستشى که مدام است مى پرستى ماست
شماره ٦٠: ترا که عالم آيينه عالم آب است
شماره ٦١: به چشم خفته شکرخواب اگر چه مهتاب است
شماره ٦٢: غبار هستى ما پرده دار سيلاب است
شماره ٦٣: رياض هستى ما سبز از مى ناب است
شماره ٦٤: خراب حالى ما از درازى دست است
شماره ٦٥: هزار رنگ گل فيض در گل صبح است
شماره ٦٦: مرا ز پير خرابات اين سخن يادست
شماره ٦٧: مرا ز پير خرابات نکته اى يادست
شماره ٦٨: نشاط عالم بى اعتبار درگردست
شماره ٦٩: ز سادگى است به فرزند هر که خرسندست
شماره ٧٠: نهال شمع ز سبزى ازان برومندست
شماره ٧١: بناى صبر که همسنگ کوه الوندست
شماره ٧٢: به حرف سرد نصيحت زوال ما بندست
شماره ٧٣: ز بس که واله و حيران و بيقرار خودست
شماره ٧٤: خوشا سرى که ز تدبير عقل نوميدست
شماره ٧٥: درين دو هفته که زاينده رود سرشارست
شماره ٧٦: ازان به خاطر من ترک کار دشوارست
شماره ٧٧: حضور خاطر اگر در نماز معتبرست
شماره ٧٨: دل شکسته به قرب خداى راهبرست
شماره ٧٩: ترا ز جان غم مال اى خسيس بيشترست
شماره ٨٠: به لب مباد رهش ناله اى که بى اثرست
شماره ٨١: بهار عنبر شبها سفيده سحرست
شماره ٨٢: مگير غفلت خود سهل اگر چه يک نظرست
شماره ٨٣: سپاه عقل کم و لشکر اياغ پرست
شماره ٨٤: به دل چو کوه، گران گر چه اين کهن ديرست
شماره ٨٥: ز سيم و زر نظر بى نياز ما سيرست
شماره ٨٦: به هر که مى نگرم زير چرخ دلگيرست
شماره ٨٧: صفير شهپر توفيق، حسن آوازست
شماره ٨٨: چو شبنم آن که درين بوستان سحرخيزست
شماره ٨٩: به دام خلق مقيد شدن گل هوس است
شماره ٩٠: مرا ز دور تماشاى خط يار بس است
شماره ٩١: منم که دام بلايم رهايى قفس است
شماره ٩٢: زمين ز سايه ابر بهار گلپوش است
شماره ٩٣: به هر کجا نبود حسن، آفتاب خوش است
شماره ٩٤: تن آهنين و نفس گرم و دل رميده خوش است
شماره ٩٥: دل رميده ما از نظاره در پيش است
شماره ٩٦: ز ابر اگر چه هواى بهار ناصاف است
شماره ٩٧: نه انجم است که زينت فروز نه فلک است
شماره ٩٨: ز ملک و مال، دل بى نياز ما سبک است
شماره ٩٩: اگر چه زلف ترا دل ز کفر تاريک است
شماره ١٠٠: ز خم طلوع سهيل شراب نزديک است
شماره ١٠١: به غم نشاط من خاکسار نزديک است
شماره ١٠٢: ز خود برآ که سر کوى يار نزديک است
شماره ١٠٣: حضور سوخته عشق در دل تنگ است
شماره ١٠٤: گرهگشاى دل تنگ نغمه چنگ است
شماره ١٠٥: جهان به راه شناسان ديده ور تنگ است
شماره ١٠٦: به آه برق عنان من آسمان تنگ است
شماره ١٠٧: دل رميده ما را صداى پا سنگ است
شماره ١٠٨: نصيب اهل دل از چرخ بدگهر سنگ است
شماره ١٠٩: هميشه ديده سوزن ازان به دنبال است
شماره ١١٠: سرود مجلس ما جوش مستى ازل است
شماره ١١١: حضور عالم ايجاد در قرار دل است
شماره ١١٢: جهان و هر چه در او هست رونماى دل است
شماره ١١٣: فراغ بال طمع کردن از فلک خام است
شماره ١١٤: همين نجابت ذاتى است آنچه محترم است
شماره ١١٥: سحاب گرد کدورت شراب صبحدم است
شماره ١١٦: قماش چهره يار از بهار معلوم است
شماره ١١٧: ز رنگ آل، ظهور جلال معلوم است
شماره ١١٨: زمين ز جلوه قربانيان گلستان است
شماره ١١٩: ز داغ، سينه پر تير من گلستان است
شماره ١٢٠: عنان نفس کشيدن جهاد مردان است
شماره ١٢١: به غير دل همه عالم سراب حرمان است
شماره ١٢٢: خزان بيجگران نوبهار مردان است
شماره ١٢٣: بلند نام نگردد کسى که در وطن است
شماره ١٢٤: سياه روى عقيق از جدايى يمن است
شماره ١٢٥: به فکر چاره فتادن جگر گداختن است
شماره ١٢٦: صفاى حسن تو از خط به جاى خويشتن است
شماره ١٢٧: چراغ خلوت جان روشنايى سخن است
شماره ١٢٨: حريم ميکده پر جوش از خروش من است
شماره ١٢٩: بهشت يک ورق از لاله زار دماغ من است
شماره ١٣٠: زبان شکوه من چشم خونفشان من است
شماره ١٣١: شراب کهنه که روشنگر روان من است
شماره ١٣٢: اگر چه بالش خورشيد تکيه گاه من است
شماره ١٣٣: فلک دو تا ز گرانبارى گناه من است
شماره ١٣٤: منم که معنى بيگانه آشناى من است
شماره ١٣٥: کجا ز دايره عشق، حسن بيرون است؟
شماره ١٣٦: حذر کنيد ز چشمى که آسمان گون است
شماره ١٣٧: ثبات دولت خوبى ز کوه تمکين است
شماره ١٣٨: رکاب عزم تو در دست خواب سنگين است
شماره ١٣٩: گلى که طرح دهد رخ به نوبهار اين است
شماره ١٤٠: خوشا دلى که نمکسود از ملاحت اوست
شماره ١٤١: ز درد، عشق مرا بى نياز ساخته است
شماره ١٤٢: هنوز خط ز لب يار برنخاسته است
شماره ١٤٣: ترا کسى که به آه سحر نخواسته است
شماره ١٤٤: گشاد دل به سخنهاى آشنا بسته است
شماره ١٤٥: به هيچ و پوچ مرا عمر چون شرر بسته است
شماره ١٤٦: نمک به ديده ام از غيرت حنا خفته است
شماره ١٤٧: به هر دل آتشى از روى دلبر افتاده است
شماره ١٤٨: ز بس به کشتن من تيغ مايل افتاده است
شماره ١٤٩: به نامرادى ما عشق مايل افتاده است
شماره ١٥٠: نه چهره اش عرق از گرمى هوا کرده است
شماره ١٥١: نه خط ز خال لب يار سر برآورده است
شماره ١٥٢: ز خاک همچون هدف هر که سر برآورده است
شماره ١٥٣: کسى که بوسه بر آن لعل جانفزا زده است
شماره ١٥٤: رفو به چاک دل خسته هيچ کس نزده است
شماره ١٥٥: به نيم جلوه کسى کشورى بهم نزده است
شماره ١٥٦: چه شوخى از نگه بيگناه ما شده است؟
شماره ١٥٧: جهان ز عکس رخ آن يگانه پر شده است
شماره ١٥٨: هنوز خنده ازان لب بدر نيامده است
شماره ١٥٩: کدام زهره جبين بى نقاب گرديده است؟
شماره ١٦٠: به دوست نامه نوشتن، شعار بيگانه است
شماره ١٦١: خط تو چهره گشاى بهار آينه است
شماره ١٦٢: ز موج لاله و گل باغ عالم آبى است
شماره ١٦٣: ز يار لطف نهان خواستن فزون طلبى است
شماره ١٦٤: عمارتى که نگردد خراب، هموارى است
شماره ١٦٥: به نوخطان نگرستن دليل ديده ورى است
شماره ١٦٦: درين جان که سرانجام خانه پردازى است
شماره ١٦٧: ميى که درد ندارد صفاى درويشى است
شماره ١٦٨: شدم غبار و همان خارخار من باقى است
شماره ١٦٩: مرا که پرده چشم و حجاب هر دو يکى است
شماره ١٧٠: چراغ صبح و دم مستعار هر دو يکى است
شماره ١٧١: ازان مرا شب و روز سياه هر دو يکى است
شماره ١٧٢: فضاى دشت ز خونين دلان گلستانى است
شماره ١٧٣: سفر نکردن ازان کشور از گرانجانى است
شماره ١٧٤: ز اشک، ديده تاريک شمع نورانى است
شماره ١٧٥: به غير دل که عزيز و نگاه داشتنى است
شماره ١٧٦: خوشم به درد که در پرده شکيبايى است
شماره ١٧٧: بلاى مردم آزاده، لاف يکتايى است
شماره ١٧٨: در آن مقام که حيرت دليل دانايى است
شماره ١٧٩: همان زمانکه فلک تيغ بر ميان تو بست
شماره ١٨٠: نبرده رعشه پيرى ترا ز فرمان دست
شماره ١٨١: ز داغ عشق مرا شد دل خراب درست
شماره ١٨٢: شود ز داغ دل عاشقان خسته درست
شماره ١٨٣: کسى که بوى شراب از کدو تواند شست
شماره ١٨٤: ز خط غبار بر آن لعل آتشين ننشست
شماره ١٨٥: کدام زهره جبين گوشه نقاب شکست؟
شماره ١٨٦: ز اضطراب دل آن زلف تابدار شکست
شماره ١٨٧: دل از مشاهده آن خط سياه شکست
شماره ١٨٨: ز باده حالت فرزانه مى توان دانست
شماره ١٨٩: مپوش چشم ز رخسار همچو جنت دوست
شماره ١٩٠: هزار بار درآيم اگر به خانه دوست
شماره ١٩١: ز عشق در اگر نور آشنايى هست
شماره ١٩٢: اگر نه عاشقى اين چهره خزانى چيست؟
شماره ١٩٣: سياه مستى چشم از شرابخانه کيست؟
شماره ١٩٤: ز زلف او دل عشاق را محابا نيست
شماره ١٩٥: به دلنشينى صحراى عشق صحرا نيست
شماره ١٩٦: دروغ شيوه طبع يگانه ما نيست
شماره ١٩٧: به آبدارى لعل تو هيچ گوهر نيست
شماره ١٩٨: بيان شوق به تيغ زبان ميسر نيست
شماره ١٩٩: خراب چشم تو انديشه عتابش نيست
شماره ٢٠٠: ز چاک سينه خود هر که قبله گاهش نيست
شماره ٢٠١: اگر چه کعبه مقصد نصيب هر دل نيست
شماره ٢٠٢: ز تنگدستى شکر، نى مرا غم نيست
شماره ٢٠٣: کرم در آب و گل چرخ تنگ ميدان نيست
شماره ٢٠٤: کدام شب نى کلک من آتش افشان نيست؟
شماره ٢٠٥: سزاى خواب بود ديده اى که گريان نيست
شماره ٢٠٦: به مى طرف شدن آيين هوشياران نيست
شماره ٢٠٧: فضاى چرخ مقام نفس کشيدن نيست
شماره ٢٠٨: اگر نمى تپدم دل، ز آرميدن نيست
شماره ٢٠٩: خلاصى دل ما از جهات ممکن نيست
شماره ٢١٠: چه خستگى است که در چشم ناتوان تو نيست؟
شماره ٢١١: به آسمان نرسد هر که خاک پاى تو نيست
شماره ٢١٢: به غير خشم که در خوردنش وبالى نيست
شماره ٢١٣: شب فراق ز روز حساب خالى نيست
شماره ٢١٤: نسيم صبحدم از بوى يار خالى نيست
شماره ٢١٥: مبند دل به حياتى که جاودانى نيست
شماره ٢١٦: مى دو ساله نشاطش کم از جوانى نيست
شماره ٢١٧: ستاره سوخته عشق را پناهى نيست
شماره ٢١٨: طريق مردم سنجيده خودستايى نيست
شماره ٢١٩: ز بس که طاعت خلق جهان خدايى نيست
شماره ٢٢٠: ميان خوى تو و رحم آشنايى نيست
شماره ٢٢١: ز دام سوختگان عشق را رهايى نيست
شماره ٢٢٢: وفا طمع ز گل بيوفا نبايد داشت
شماره ٢٢٣: ملامت از دل بيباک من فغان برداشت
شماره ٢٢٤: ز ناله گر دل بى برگ ما نوا مى داشت
شماره ٢٢٥: به اين نشاط که دل سر به تيغ يار گذاشت
شماره ٢٢٦: عنان دل ز من آن دلربا گرفت و گذاشت
شماره ٢٢٧: مرا که داغ و کبابم چه دوزخ و چه بهشت
شماره ٢٢٨: هزار حيف که دوران خط يار گذشت
شماره ٢٢٩: ز من مپرس که چون بر تو ماه و سال گذشت
شماره ٢٣٠: خوش آن که چون گل ازين گلستان دميد و گذشت
شماره ٢٣١: کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت
شماره ٢٣٢: ز بوى زلف تو باغ آنچنان معطر گشت
شماره ٢٣٣: فغان که گرد سر او نمى توانم گشت
شماره ٢٣٤: ره سخن به رخش خط عنبرافشان يافت
شماره ٢٣٥: ز زخم تيغ زبان هوش من بلندى يافت
شماره ٢٣٦: نظر بپوش ز خود تا نظر توانى يافت
شماره ٢٣٧: ز ديده رفت و قرار از دل شکيبا رفت
شماره ٢٣٨: فغان که هستى من در ورق شمارى رفت
شماره ٢٣٩: اگر ز ديده ام اى سروناز خواهى رفت
شماره ٢٤٠: غبار خط تو از دل به هيچ باب نرفت
شماره ٢٤١: ز فرقت تو ز دل امشب اضطراب نرفت
شماره ٢٤٢: غرور حسن به خط از دماغ يار نرفت
شماره ٢٤٣: به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت
شماره ٢٤٤: سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت
شماره ٢٤٥: زمانه را گل روى تو در بهار گرفت
شماره ٢٤٦: ز روى گرم تو خورشيد حشر نور گرفت
شماره ٢٤٧: خطش عنان تصرف ز دست خال گرفت
شماره ٢٤٨: ز نوبهار جهان زينت تمام گرفت
شماره ٢٤٩: دلم ز گريه مستانه هم صفا نگرفت
شماره ٢٥٠: شب گذشته دل از زلف پر شکن مى گفت
شماره ٢٥١: با زلف پر شکن دل ناديده کام ساخت
شماره ٢٥٢: آن روى لاله رنگ مرا در نقاب سوخت
شماره ٢٥٣: سر جوش داغ بر دل ما نوبهار ريخت
شماره ٢٥٤: باران چو انجم از فلک گريه تاک ريخت
شماره ٢٥٥: شد يوسف آنکه رشته حب الوطن گسيخت
شماره ٢٥٦: دندان نماند و حرف طرازى همان بجاست
شماره ٢٥٧: خط سر زد و تغافل او همچنان بجاست
شماره ٢٥٨: جان در طلسم جسم ز تن پرورى بجاست
شماره ٢٥٩: ميگون لبى که مست و خرابم
شماره ٢٦٠: چشم خوشى که مست و خرابش شوم کجاست؟
شماره ٢٦١: رويى کز او نريخته است آبرو کجاست؟
شماره ٢٦٢: شد مدتى که خشت سر خم کتاب ماست
شماره ٢٦٣: فتح و ظفر ز خودشکنى زير دست ماست
شماره ٢٦٤: کى جام باده در خور کام و زبان ماست؟
شماره ٢٦٥: صبح گشاده رو در دولتسراى ماست
شماره ٢٦٦: در عين بحر، گوشه نشين را کناره هاست
شماره ٢٦٧: آتش کباب کرده ياقوت آن لب است
شماره ٢٦٨: باد بهار سلسله جنبان صحبت است
شماره ٢٦٩: درد دلم ز پرسش ارباب عادت است
شماره ٢٧٠: بيدارى سياه دلان عين غفلت است
شماره ٢٧١: آن خال لب ستاره صبح قيامت است
شماره ٢٧٢: هشيار زيستن نه ز قانون حکمت است
شماره ٢٧٣: پوشيدن نظر ز جهان عين حکمت است
شماره ٢٧٤: خاطر چو خرم است به صهبا چه حاجت است؟
شماره ٢٧٥: روى ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟
شماره ٢٧٦: با چهره شکفته گلستان چه حاجت است؟
شماره ٢٧٧: از آه، حسن را خطر بى نهايت است
شماره ٢٧٨: زان غنچه لب شکايت من بى نهايت است
شماره ٢٧٩: آن بلبلم که باغ و بهارم دل خودست
شماره ٢٨٠: دستى که ريزشى نکند شاخ بى برست
شماره ٢٨١: در بحر شعر، خامشى از لاف بهترست
شماره ٢٨٢: خال لب تو داغ دل آب کوثرست
شماره ٢٨٣: پرواز من به بال و پر تيغ و خنجرست
شماره ٢٨٤: آن را که در وطن لب نانى ميسرست
شماره ٢٨٥: سرچشمه نشاط دل پاک گوهرست
شماره ٢٨٦: مردن به درد عشق به دنيا برابرست
شماره ٢٨٧: ما را کلاه فقر به افسر برابرست
شماره ٢٨٨: ديوانه خموش به عاقل برابرست
شماره ٢٨٩: آزادگى به سلطنت جم برابرست
شماره ٢٩٠: زلف معنبر تو به صد جان برابرست
شماره ٢٩١: پيش کسى که درد به درمان برابرست
شماره ٢٩٢: با آب خضر آن خط شبگون برابرست
شماره ٢٩٣: وحدت سراى دل به جهانى برابرست
شماره ٢٩٤: بيم و اميد در دل اهل جهان پرست
شماره ٢٩٥: با ما يکى است هر که ز مردم جداترست
شماره ٢٩٦: از شادى جهان غم دلدار خوشترست
شماره ٢٩٧: عشق گهرشناس به ديوانه خوشترست
شماره ٢٩٨: جانهاى آرميده ز مردم رمانترست
شماره ٢٩٩: خط را به دور عارض او شان ديگرست
شماره ٣٠٠: آيينه دار روى تو شرم و حيا بس است
شماره ٣٠١: خشتى مرا ز کوى تو در زير بس است
شماره ٣٠٢: رخساره ترا ز عرق ديده بان بس است
شماره ٣٠٣: صبح اميد من نفس سرد من بس است
شماره ٣٠٤: زلف کج تو سلسله جنبان آتش است
شماره ٣٠٥: باغ و بهار چشم پر آب من آتش است
شماره ٣٠٦: با قرب يار رشته جان در کشاکش است
شماره ٣٠٧: از پير گوشه گيرى وسير از جوان خوش است
شماره ٣٠٨: نقشم به باد داد، نگار اينچنين خوش است
شماره ٣٠٩: اى دل تصور کمر يار نازک است
شماره ٣١٠: ترک خودى مراد ز قطع مراحل است
شماره ٣١١: روى تو برق خرمن آسايش دل است
شماره ٣١٢: آب حيات شبنم آن روى چون گل است
شماره ٣١٣: شاخى که چار فصل پر از ميوه و گل است
شماره ٣١٤: کام از تو هر که يافت سليمان عالم است
شماره ٣١٥: نقد نشاط در دل گنجينه خم است
شماره ٣١٦: عرش بلند مرتبه بنيان آدم است
شماره ٣١٧: اى روح، سير عالم امکان چه لازم است؟
شماره ٣١٨: در زير تيغ يار که سرها در او گم است
شماره ٣١٩: هر چند چشم مست تو هشيار عالم است
شماره ٣٢٠: هر نقش دلکشى که بر ايوان عالم است
شماره ٣٢١: آيينه را توجه خاطر به گلخن است
شماره ٣٢٢: احوال دل ز ديده خونبار روشن است
شماره ٣٢٣: راز نهان ز سينه در انداز جستن است
شماره ٣٢٤: آسودگى به کنج قناعت نشستن است
شماره ٣٢٥: آسودگى به گوشه عزلت نشستن است
شماره ٣٢٦: روشنگر وجود به راه اوفتادن است
شماره ٣٢٧: مرگ سبکروان طلب، آرميدن است
شماره ٣٢٨: از سينه صافى دل بى کينه روشن است
شماره ٣٢٩: نقش حصير نيست که بر پيکر من است
شماره ٣٣٠: از خون چو داغ لاله حصار دل من است
شماره ٣٣١: چشم اثر به گريه مستانه من است
شماره ٣٣٢: اين کوه غم که در دل ديوانه من است
شماره ٣٣٣: دريا سواد سينه بى کينه من است
شماره ٣٣٤: طومار زلف شرح پريشانى من است
شماره ٣٣٥: آن روى آتشين که جگرها کباب اوست
شماره ٣٣٦: آن روى لاله رنگ که دل داغدار اوست
شماره ٣٣٧: مارى است نى که مهره دل بيقرار اوست
شماره ٣٣٨: سرچشمه حيات لب مى چکان اوست
شماره ٣٣٩: شاهنشهى است عشق که دل جلوه گاه اوست
شماره ٣٤٠: شاهنشهى است عشق که عالم گداى اوست
شماره ٣٤١: شيطان دلير تبر تو ز حال خراب توست
شماره ٣٤٢: محتاج کى به نشأه مى چشم مست توست؟
شماره ٣٤٣: دامن به دست هر که دهى دستگير توست
شماره ٣٤٤: زان آتشين ميى که ز لب در اياغ توست
شماره ٣٤٥: رزق وسيع در قدم ميهمان توست
شماره ٣٤٦: پوچ است هر سرى که نه در وى هواى توست
شماره ٣٤٧: لعل لب پياله مى آبدار ازوست
شماره ٣٤٨: آدم نه اى و روضه رضوانت آرزوست
شماره ٣٤٩: جامى ز خون بى غش منصورم آرزوست
شماره ٣٥٠: نه تخت جم، نه ملک سليمانم آرزوست
شماره ٣٥١: دستى به جام باده حمرايم آرزوست
شماره ٣٥٢: تا خط به دور ماه رخت هاله بسته است
شماره ٣٥٣: جام شراب مرهم دلهاى خسته است
شماره ٣٥٤: باد بهار مرهم دلهاى خسته است
شماره ٣٥٥: اين خار غم که در دل بلبل نشسته است
شماره ٣٥٦: پيرى اگر چه بال و پرم را شکسته است
شماره ٣٥٧: عيش دل شکسته به آزار بسته است
شماره ٣٥٨: از رفتن تو باغ پريشان نشسته است
شماره ٣٥٩: آن کس که تاج را به فريدون گذاشته است
شماره ٣٦٠: يک دل هزار زخم نمايان نداشته است
شماره ٣٦١: عارف به اختيار خود از سر گذشته است
شماره ٣٦٢: بر گلشن آنچه زان گل خودرو گذشته است
شماره ٣٦٣: بر طفل اشک خون جگر دست يافته است
شماره ٣٦٤: اين گردباد نيست که بالا گرفته است
شماره ٣٦٥: آتش به مغزم از مى احمر گرفته است
شماره ٣٦٦: زلفش به هر دو دست عنانم گرفته است
شماره ٣٦٧: چشم قدح به جلوه ميناى باده است
شماره ٣٦٨: نقش و نگار دشمن دلهاى ساده است
شماره ٣٦٩: تا چشم من به گوشه عزلت فتاده است
شماره ٣٧٠: دل از هوس به زلف دو تا اوفتاده است
شماره ٣٧١: عشقم هنوز جاى به گلخن نداده است
شماره ٣٧٢: روى شکفته شاهد جان فسرده است
شماره ٣٧٣: دل را ز کينه هر که سبکبار کرده است
شماره ٣٧٤: شيرين تبسمى که مرا راه دين زده است
شماره ٣٧٥: تا زلف او به باد صبا آشنا شده است
شماره ٣٧٦: از خاکمال دام، پرم توتيا شده است
شماره ٣٧٧: از تير غمزه اش دل ديوانه پر شده است
شماره ٣٧٨: خال تو ريشه در شکرستان دوانده است
شماره ٣٧٩: دود دلى ز ابر گهربار مانده است
شماره ٣٨٠: با داغ عشق، شعله غيرت نمانده است
شماره ٣٨١: امروز قدر نکته موزون نمانده است
شماره ٣٨٢: زاهد ز سبحه در پى تسخير بوده است
شماره ٣٨٣: شرم گناه رهبر توفيق بوده است
شماره ٣٨٤: شيرازه طرب خط پيمانه بوده است
شماره ٣٨٥: هر کس بياض گردن او را نديده است
شماره ٣٨٦: لعلت به خنده پرده گل را دريده است
شماره ٣٨٧: تا دست من به گردن مينا رسيده است
شماره ٣٨٨: تا سينه ام به داغ محبت رسيده است
شماره ٣٨٩: نور شکوه حق ز مقابل رسيده است
شماره ٣٩٠: دل از حريم سينه به مژگان رسيده است
شماره ٣٩١: چشم ترم که مشرق چندين ستاره است
شماره ٣٩٢: خون در دلم ز غيرت آن گوشواره است
شماره ٣٩٣: آب حيات ما ز شراب شبانه است
شماره ٣٩٤: ما را ز عشق درد و غم بيکرانه است
شماره ٣٩٥: تا در ترددست نفس، جان روانه است
شماره ٣٩٦: ابر بهار گلشن رخسار، آينه است
شماره ٣٩٧: با عارض تو چهره شدن کار آينه است
شماره ٣٩٨: جوهر غبار ديده حيران آينه است
شماره ٣٩٩: غم را اگر برون ندهد سينه آينه است
شماره ٤٠٠: هر غنچه زين چمن دل در خون نشانده اى است
شماره ٤٠١: از فيض نوبهار، زمين بزم چيده اى است
شماره ٤٠٢: در هر نظاره ام ز تو پيغام تازه اى است
شماره ٤٠٣: دنيا براى بيخبران عيش خانه اى است
شماره ٤٠٤: گنجينه جواهر ما پاک گوهرى است
شماره ٤٠٥: موج شراب و موجه آب بقا يکى است
شماره ٤٠٦: برهان واصلان فنا آرميدگى است
شماره ٤٠٧: لبهاى خشک، موجه عمان تشنگى است
شماره ٤٠٨: چون صبح، زندگانى روشندلان دمى است
شماره ٤٠٩: رويى کز او دلى نگشايد نديدنى است
شماره ٤١٠: آهى که غم ز دل نبرد ناکشيدنى است
شماره ٤١١: از لعل آبدار تو طرفى نظر نبست
شماره ٤١٢: هر کس فشاند بر من پر شور پشت دست
شماره ٤١٣: از بس نهاده ام به دل داغدار دست
شماره ٤١٤: نتوان ز دل غبار ملال از شراب شست
شماره ٤١٥: از لخت دل مرا مژه در چشم تر شکست
شماره ٤١٦: چندين جمال هست نهان در جلال دوست
شماره ٤١٧: تا چند بشنوم ز رسولان پيام دوست
شماره ٤١٨: باريکتر چرا نشوم از ميان دوست؟
شماره ٤١٩: ما گر چه بسته ايم لب از گفتگوى دوست
شماره ٤٢٠: از شش جهت به کعبه مقصد سبيل هست
شماره ٤٢١: نابسته رخنه نظر از هر عيان که هست
شماره ٤٢٢: رزق دهن تيغ بود هر گلو که هست
شماره ٤٢٣: دلبستگى است مادر هر ماتمى که هست
شماره ٤٢٤: دردست، صبح شيب، مى خوشگوار چيست؟
شماره ٤٢٥: در حفظ جسم اين همه فکر محال چيست؟
شماره ٤٢٦: اى بوالفضول شکوه ز جور زمانه چيست؟
شماره ٤٢٧: اى صبح، آه سرد تو در انتظار کيست؟
شماره ٤٢٨: اين آهوى رميده ز مردم، نگاه کيست؟
شماره ٤٢٩: خلقند جمله آلت شطرنج، زنده کيست؟
شماره ٤٣٠: چشمم به دستگيرى لطف جيب نيست
شماره ٤٣١: از ششدر جهات، اميد نجات نيست
شماره ٤٣٢: اين بناى عالم خاک از شکست نيست
شماره ٤٣٣: جان رميده را به جهان بازگشت نيست
شماره ٤٣٤: مى سنگ اگر زند به اياغم شگفت نيست
شماره ٤٣٥: مجروح عشق را سر و برگ علاج نيست
شماره ٤٣٦: بيمار عشق را به دوا احتياج نيست
شماره ٤٣٧: جز گريه چشم اشک فشان را علاج نيست
شماره ٤٣٨: حسن ترا به نقش و نگار احتياج نيست
شماره ٤٣٩: در چار باغ دهر نسيم مراد نيست
شماره ٤٤٠: دلهاى غم نديده پذيراى پند نيست
شماره ٤٤١: از فکر زلف يار رهايى اميد نيست
شماره ٤٤٢: اميد دلگشاييم از ماه عيد نيست
شماره ٤٤٣: آفاق روشن و مه تابان پديد نيست
شماره ٤٤٤: ما را دماغ جنگ و سر کارزار نيست
شماره ٤٤٥: دلهاى آرميده به مطلب سوار نيست
شماره ٤٤٦: بى عشق، آه در جگر روزگار نيست
شماره ٤٤٧: بازآ که بى تو مجلس ما را حضور نيست
شماره ٤٤٨: داغم چو آفتاب سياهى پذير نيست
شماره ٤٤٩: از بخت تيره اهل سخن را گزير نيست
شماره ٤٥٠: چشم تو چون ز مستى غفلت فراز نيست
شماره ٤٥١: حسن ترا که ناز به اهل نياز نيست
شماره ٤٥٢: عشق مرا به زينت ظاهر اساس نيست
شماره ٤٥٣: يک دم صفاى عالم غدار بيش نيست
شماره ٤٥٤: تا زنده ايم قسمت ما غير داغ نيست
شماره ٤٥٥: هر شيشه جان خزينه اسرار عشق نيست
شماره ٤٥٦: گوهر حريف سختى سنگ جدال نيست
شماره ٤٥٧: از پيچ و تاب جسم، روان را ملال نيست
شماره ٤٥٨: ديوانه را ز حلقه طفلان ملال نيست
شماره ٤٥٩: از چشم ما سرشک فشاندن کمال نيست
شماره ٤٦٠: در کاروان ما جرس قال و قيل نيست
شماره ٤٦١: در نامجو شرافت ذاتى تمام نيست
شماره ٤٦٢: تا هست اثر ز عاشق شيدا تمام نيست
شماره ٤٦٣: بر کافران خداى جهان گر رحيم نيست
شماره ٤٦٤: تخمى است دوستى که در آب و گل تو نيست
شماره ٤٦٥: سر رشته اميد ز رحمت گسسته نيست
شماره ٤٦٦: مقبول نيست طاعت هر کس شکسته نيست
شماره ٤٦٧: محوم چنان که در دل تنگم اراده نيست
شماره ٤٦٨: از حسن خلق رتبه همت زياده نيست
شماره ٤٦٩: تا آدمى خمش نشود برگزيده نيست
شماره ٤٧٠: ماتم سراى خاک مقام نظاره نيست
شماره ٤٧١: دور قمر چو گردش چشم پياله نيست
شماره ٤٧٢: يک آفريده از ته دل شادمانه نيست
شماره ٤٧٣: ما را زبان شکوه ز جور زمانه نيست
شماره ٤٧٤: از شرم اگر چه روى تو چندين نقاب داشت
شماره ٤٧٥: ساقى ز ما شراب نخواهد دريغ داشت
شماره ٤٧٦: هر کس ز تيغ غمزه او سر دريغ داشت
شماره ٤٧٧: گل بس که شرم ازان رخ پر خط و خال داشت
شماره ٤٧٨: دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت
شماره ٤٧٩: روزى که عشق داغ مرا بر جگر گذاشت
شماره ٤٨٠: بار غم از دلم مى گلرنگ بر نداشت
شماره ٤٨١: آسان نمى توان به سراپاى ما گذشت
شماره ٤٨٢: امشب خيال زلف تو از چشم تر گذشت
شماره ٤٨٣: کارم شب وصال به پاس نظر گذشت
شماره ٤٨٤: سر جوش عمر من به هوا و هوس گذشت
شماره ٤٨٥: روزى که حرف عشق مرا بر زبان گذشت
شماره ٤٨٦: تا از عقيق او به بدخشان سخن گذشت
شماره ٤٨٧: از داغ، روشنى جگر پاره پاره يافت
شماره ٤٨٨: يک تن دل شکسته ز اهل وفا نيافت
شماره ٤٨٩: از خط دل سيه ز رخش آب و تاب رفت
شماره ٤٩٠: از خط حلاوت لب جانان به گرد رفت
شماره ٤٩١: صبح شکوفه چون کف سيل بهار رفت
شماره ٤٩٢: هر عاشق از رهى به حريم وصال رفت
شماره ٤٩٣: نتوان به دستگيرى اخوان ز راه يافت
شماره ٤٩٤: هر زنده دل که جا به مقام رضا گرفت
شماره ٤٩٥: چشمى که از غبار خطش توتيا گرفت
شماره ٤٩٦: دل راه اشک گرم به مژگان تر گرفت
شماره ٤٩٧: بتوان به آه کام دل از آسمان گرفت
شماره ٤٩٨: دل را ز ما به حسن ادا مى توان گرفت
شماره ٤٩٩: کام از جهان دون به هوس مى توان گرفت
شماره ٥٠٠: کلکم به يک صرير سواد سخن گرفت
شماره ٥٠١: دل رفته رفته رنگ لب لعل او گرفت
شماره ٥٠٢: از زلف اگر نه حسن تو زنجير مى گرفت
شماره ٥٠٣: گر در ميان هوا چو حبابت نمى گرفت
شماره ٥٠٤: از نوبهار روى زمين خشک و تر شکفت
شماره ٥٠٥: تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت
شماره ٥٠٦: از حد گذشت وقت سحر آرميدنت
شماره ٥٠٧: ماهى که ز پرتو به جهان شور درانداخت
شماره ٥٠٨: زلف تو کشاکش به رگ جان من انداخت
شماره ٥٠٩: زان خانه برانداز که از خانه زين خاست
شماره ٥١٠: در چشم غلط بين نبود وضع جهان راست
شماره ٥١١: جمعيت اسباب، حجاب نظر ماست
شماره ٥١٢: مستورى حسن از نظر بوالهوس ماست
شماره ٥١٣: آيينه خورشيد دل بى هوس ماست
شماره ٥١٤: خمخانه افلاک تهى ساخته ماست
شماره ٥١٥: تمکين خرام تو ز بسيارى دلهاست
شماره ٥١٦: چشم تو عجب نيست اگر مست و خراب است
شماره ٥١٧: بر هر که نظر مى فکنم مست و خراب است
شماره ٥١٨: در عالم فانى که بقا پا به رکاب است
شماره ٥١٩: جمعيت جسم از نفس پا به رکاب است
شماره ٥٢٠: روشنگر آيينه دلها دم غيب است
شماره ٥٢١: آفاق منور ز رخ انور صبح است
شماره ٥٢٢: روشنگر آيينه دلها دم صبح است
شماره ٥٢٣: سرگرم تمناى تو فارغ ز گزندست
شماره ٥٢٤: واعظ نه ترا پايه گفتار بلندست
شماره ٥٢٥: اين هستى باطل چو شرر محض نمودست
شماره ٥٢٦: ما صافدلان را چه غم از گرد و غبارست؟
شماره ٥٢٧: شمع سر خاک شهدا لاله داغ است
شماره ٥٢٨: پيچيدن سر از دو جهان افسر عشق است
شماره ٥٢٩: گردون صدف گوهر يکدانه عشق است
شماره ٥٣٠: دل در نظر مردم فرزانه بزرگ است
شماره ٥٣١: خورشيد ترا از خط شبرنگ وبال است
شماره ٥٣٢: روشندل و دلبستگى تن چه خيال است؟
شماره ٥٣٣: جمعيت خاطر ز پريشانى عقل است
شماره ٥٣٤: شيرازه جمعيت مستان خط جام است
شماره ٥٣٥: مأواى تو از کعبه و بتخانه کدام است؟
شماره ٥٣٦: نقش به مراد دل ما خنده زخم است
شماره ٥٣٧: پيراهن گل چاک ز بيداد نسيم است
شماره ٥٣٨: طوطى ز سخن صيقل آيينه جان است
شماره ٥٣٩: درد تو به دلهاى سبکروح گران است
شماره ٥٤٠: در وصل، دل از هجر فزون دل نگران است
شماره ٥٤١: محو رخ زيباى تو فارغ ز جهان است
شماره ٥٤٢: لعل تو ز روشن گهرى جان جهان است
شماره ٥٤٣: چون آينه هر دل که ز روشن گهران است
شماره ٥٤٤: دل بر شکن طره دلدار گران است
شماره ٥٤٥: دل نقطه بسم الله ديوان جنون است
شماره ٥٤٦: سبزى که سياه است ازو روز من اين است
شماره ٥٤٧: آن خانه برانداز که در خانه زين است
شماره ٥٤٨: سبزى که مرا ساخته بيتاب همين است
شماره ٥٤٩: چشمى که نظرباز به آن طاق دو ابروست
شماره ٥٥٠: مرغى که رميدن ز جهان بال و پر اوست
شماره ٥٥١: عشق است که اکسير بقا خاک در اوست
شماره ٥٥٢: گفتار تو شهدى است که جانها مگس اوست
شماره ٥٥٣: تنها نه همين ماه به فرمان خط اوست
شماره ٥٥٤: بودى که نمودست وجودش، دهن اوست
شماره ٥٥٥: کيفيت مى با لب شکرشکن توست
شماره ٥٥٦: روزم سيه از پرتو آن چشم سياه است
شماره ٥٥٧: يارب دل خون گشته ز مژگان که جسته است؟
شماره ٥٥٨: در پرده شب هر که مى ناب گرفته است
شماره ٥٥٩: از شش جهتم همچو شرر سنگ گرفته است
شماره ٥٦٠: يک دلشده در دام نگاهت نگرفته است
شماره ٥٦١: در روى زمين يک سر پر شور نمانده است
شماره ٥٦٢: از مرگ به ما نيم نفس بيش نمانده است
شماره ٥٦٣: زان خرمن گل حاصل ما دامن چيده است
شماره ٥٦٤: رخسار تو روز سيه ريش نديده است
شماره ٥٦٥: از عشق دلى نيست که زخمى نچشيده است
شماره ٥٦٦: با طره او مشک ختا دود کبابى است
شماره ٥٦٧: هر شام ز ماه رمضان صبح اميدى است
شماره ٥٦٨: تن بر دل خوش مشرب ما خانه تنگى است
شماره ٥٦٩: صبح از لب لعل تو پيام نمکينى است
شماره ٥٧٠: آن نرگس بيمار، عجب هوش ربايى است
شماره ٥٧١: هر نخل مصيبت علم راهنمايى است
شماره ٥٧٢: بى روى تو چشم از همه خوبان نتوان بست
شماره ٥٧٣: در عالم بالاست تماشايى اگر هست
شماره ٥٧٤: در هر جگرى شورى ازين گرم نفس هست
شماره ٥٧٥: بى دادرس آن کس که فغان چون جرسش هست
شماره ٥٧٦: خام است شرابى که در او غلغله اى هست
شماره ٥٧٧: در نقطه خاک است نهان، گر خبرى هست
شماره ٥٧٨: در زير فلک نيست اگر همنفسى هست
شماره ٥٧٩: هر خال ترا زير نگين ملک جمى هست
شماره ٥٨٠: با ما سبب کينه گردون دغا چيست؟
شماره ٥٨١: دلبستگى خلق به عمر گذران چيست؟
شماره ٥٨٢: خورشيد نقاب رخ چون ياسمن کيست؟
شماره ٥٨٣: گر دل نکشد دست ز زلف تو عجب نيست
شماره ٥٨٤: در ديده بى شرم و حيا نور ادب نيست
شماره ٥٨٥: چون سرو به غير از کف افسوس برم نيست
شماره ٥٨٦: آن را که بود تيغ زبان بى لب نان نيست
شماره ٥٨٧: لب بسته ما بيخبر از راز جهان نيست
شماره ٥٨٨: منظور من آن موى ميان است و ميان نيست
شماره ٥٨٩: بوى سر زلف تو به شيدايى من نيست
شماره ٥٩٠: در موج پريشانى من فاصله اى نيست
شماره ٥٩١: در معرکه عشق ز جرأت خبرى نيست
شماره ٥٩٢: در چشم و دل پاک ز دنيا خبرى نيست
شماره ٥٩٣: از عکس خود آن آينه رو بس که حيا داشت
شماره ٥٩٤: در ظاهر اگر پشت به من همچو کمان داشت
شماره ٥٩٥: رگ در تنت از پاکى گوهر نتوان يافت
شماره ٥٩٦: در خاک وطن چند توان ره به عصا رفت؟
شماره ٥٩٧: ايام بهاران سبک از ديده ما رفت
شماره ٥٩٨: افسوس که ايام شريف رمضان رفت
شماره ٥٩٩: از ناخن دخل آنچه به رخسار سخن رفت
شماره ٦٠٠: اى زلف تو شيرازه ديوان قيامت
شماره ٦٠١: قد تو کجا و قد رعناى قيامت
شماره ٦٠٢: اى هر دو جهان خاک ره سرو روانت
شماره ٦٠٣: چرخ در تاب از تحمل ماست
شماره ٦٠٤: اين چه خط است و اين چه رخسارست
شماره ٦٠٥: در وطن جوهر سخن خوارست
شماره ٦٠٦: تا سپهر کبود سيارست
شماره ٦٠٧: سبزه جوى شهد، نيشترست
شماره ٦٠٨: دولت روزگار درگذرست
شماره ٦٠٩: سر زهاد خشک بى شورست
شماره ٦١٠: در دل هر که ذوق شبگيرست
شماره ٦١١: مى گلرنگ خونى رازست
شماره ٦١٢: ظلم فريادى از ضعيفان است
شماره ٦١٣: عشق سلطان و عقل دهقان است
شماره ٦١٤: سفر اهل شوق در وطن است
شماره ٦١٥: صدق، روشنگر ضمير من است
شماره ٦١٦: مژه ام جلوه گاه پروين است
شماره ٦١٧: خطش از خال حقه باز شده است
شماره ٦١٨: تا به دل تخم عشق کشته شده است
شماره ٦١٩: لطف و قهر زمانه هر دو يکى است
شماره ٦٢٠: آب خضر و مى شبانه يکى است
شماره ٦٢١: عقل را گوشه سرايى هست
شماره ٦٢٢: در خون کشد نظر را حسنى که بى حجاب است
شماره ٦٢٣: از خودگذشتگان را آيينه بى غبارست
شماره ٦٢٤: از خود گذشتگان را آيينه بى غبارست
شماره ٦٢٥: موج سراب دنيا، شمشير آبدارست
شماره ٦٢٦: از غيرت رکابت از ديده خون روان است
شماره ٦٢٧: از غيرت رکابت از ديده خون روان است
شماره ٦٢٨: بود و نمود عاشق، از آب و تاب حسن است
شماره ٦٢٩: همين بلبل است خندان، هم باغبان شکفته است
شماره ٦٣٠: در جوش لاله و گل، ديوانه را عروسى است
شماره ٦٣١: هر خار اين گلستان مفتاح دلگشايى است
شماره ٦٣٢: تن پرور از شهادت گر سر کشد عجب نيست
شماره ٦٣٣: مرا از تيره بختى شکوه بيجاست
شماره ٦٣٤: کجا ميل کبابم در شراب است؟
شماره ٦٣٥: به چشمم بى تو گلشن خارزارست
شماره ٦٣٦: شراب نامرادى بى خمارست
شماره ٦٣٧: فلک نيلوفر درياى عشق است
شماره ٦٣٨: خوشم با ناله خود، دم همين است
شماره ٦٣٩: ز نغمه تا خدا يک کوچه راه است
شماره ٦٤٠: به چشم من فلک يک چشمخانه است
شماره ٦٤١: نه هر تن لايق تشريف شاهى است
شماره ٦٤٢: در خودآرايى خطرها مضمرست
شماره ٦٤٣: همت ما را مکانى ديگرست
شماره ٦٤٤: وقت ما از ساغر و مينا خوش است
شماره ٦٤٥: از نظر هرگز خيالش دور نيست
شماره ٦٤٦: تا نافه زلف مجلس آراست
شماره ٦٤٧: شد آب و هنوز در حجاب است
شماره ٦٤٨: پيغام، نمکچش وصال است
شماره ٦٤٩: بى يار بهار دلنشين نيست
شماره ٦٥٠: چينى که طراز جبهه يارست
شماره ٦٥١: از وصل صدف گهر گريزان است
شماره ٦٥٢: از حسن تو جيب خاک پر ماه است
شماره ٦٥٣: لطف بتان جانگدازتر ز عتاب است
شماره ٦٥٤: حلقه گوش تو گوشواره صبح است
شماره ٦٥٥: حلقه آه مرا سپهر نگين است
شماره ٦٥٦: زير بال است پناهى که مراست
شماره ٦٥٧: خود به خود چشم تو در گفتارست
شماره ٦٥٨: ترک چشم مخمورش مست ناتوانيهاست
شماره ٦٥٩: شود چو غنچه سخن پيشه، شيشه شيشه شراب است
شماره ٦٦٠: مرهم کافور خلق پرده صد نشترست
شماره ٦٦١: غبارى بجا از زمين مانده است
شماره ٦٦٢: زمين نقش پايى است بر آستانت
شماره ٦٦٣: آيينه را سياه کند با غبار بحث
شماره ٦٦٤: بر رخ ممکن بود پيوسته گرد احتياج
شماره ٦٦٥: چون گذارد خشت اول بر زمين معمار کج
شماره ٦٦٦: نيست روى عرق آلود به گوهر محتاج
شماره ٦٦٧: داغ ما نيست به دلسوزى ياران محتاج
شماره ٦٦٨: نيست با ديده ظاهر دل روشن محتاج
شماره ٦٦٩: نيست يک گوهر سيراب به اندازه موج
شماره ٦٧٠: به داغ عشق نباشد مرا جگر محتاج
شماره ٦٧١: تا چند آه سرد کشى ز آرزوى گنج؟
شماره ٦٧٢: آن گنج خفى در دل ويرانه زند موج
شماره ٦٧٣: دور کن از دل هوس در پيرهن اخگر مپيچ
شماره ٦٧٤: بى شهادت زينهار از تيغ جانان سرمپيچ
شماره ٦٧٥: لب پياله گزيدى سر از خمار مپيچ
شماره ٦٧٦: ماييم و خيال دهن يار و دگر هيچ
شماره ٦٧٧: لب هيچ و دهان هيچ و کمر هيچ و ميان هيچ
شماره ٦٧٨: در جبين کس نمى بينيم انوار صلاح
شماره ٦٧٩: تا به کى همچون سگان گيرد ترا در خواب، صبح؟
شماره ٦٨٠: قرص خورشيدست اول لقمه مهمان صبح
شماره ٦٨١: چاک خواهد سربرآورد از گريبانم چو صبح
شماره ٦٨٢: عاشق صادق بود گر پاکدامان همچو صبح
شماره ٦٨٣: خرده انجم ندارد رونقى در کوى صبح
شماره ٦٨٤: گر نه از فتنه ايام خبر دارد صبح
شماره ٦٨٥: نکشيديم شرابى به رخ تازه صبح
شماره ٦٨٦: مى زند موج پريزاد، صنمخانه صبح
شماره ٦٨٧: خاک از خواب عدم جست ز بيدارى صبح
شماره ٦٨٨: گر به اخلاص رخ خود به زمين سايى صبح
شماره ٦٨٩: نمک به ديده غفلت کن از سفيده صبح
شماره ٦٩٠: منه چو ساده دلان دل به کامرانى صبح
شماره ٦٩١: قسم به خط لب ساقى و دعاى قدح
شماره ٦٩٢: دهد به روزن اگر نور، مهر تابان طرح
شماره ٦٩٣: زان پيشتر که تيغ کشد آفتاب صبح
شماره ٦٩٤: آفاق را کند به نفش مشکبار صبح
شماره ٦٩٥: از بس مکدرست درين روزگار صبح
شماره ٦٩٦: لبريز از مى شفق کن اياغ صبح
شماره ٦٩٧: از قرص آفتاب تهى نيست خوان صبح
شماره ٦٩٨: روشندلان به هر که رسيدند همچو صبح
شماره ٦٩٩: دل زنده مى کند نفس جانفزاى صبح
شماره ٧٠٠: زان پيش کآفتاب بگيرد گلوى صبح
شماره ٧٠١: مهره مارست مهر، مار گزيده است صبح
شماره ٧٠٢: تا بر لب تو افتاد چشم ستاره صبح
شماره ٧٠٣: اى خدنگ آه کوتاهى مکن در کين چرخ
شماره ٧٠٤: دردمندى کرد بر من شربت ديدار تلخ
شماره ٧٠٥: مستمع را کام ناگرديده از دشنام تلخ
شماره ٧٠٦: مکن دراز به طعن فلک زبان گستاخ
شماره ٧٠٧: اگر دو هفته بود چهره گلستان سرخ
شماره ٧٠٨: مکن ز باده لعلى لب چو مرجان سرخ
شماره ٧٠٩: وقت است بگذريم چو موج از شراب تلخ
شماره ٧١٠: شد زسر گردانى من بس که حيران گردباد
شماره ٧١١: از لب منصور راز عشق بر صحرا فتاد
شماره ٧١٢: خال موزون است هر جا بر رخ دلبر فتاد
شماره ٧١٣: بهر گندم از بهشت آدم اگر بيرون فتاد
شماره ٧١٤: ترک جانان چون توان از تيغ بى زنهار داد؟
شماره ٧١٥: حسن خواهد رفت و داغت بر جگر خواهد نهاد
شماره ٧١٦: تا زخط حسن تو عنبر بر سر آتش نهاد
شماره ٧١٧: بر دل خود هر که چون فرهاد کوه غم نهاد
شماره ٧١٨: مرگ عاشق بى شمار آن سيمبر دارد به ياد
شماره ٧١٩: کشتى دريائيى ديدم دلم آمد به ياد
شماره ٧٢٠: غفلت دل از شراب ناب مى گردد زياد
شماره ٧٢١: رغبت مى را کند چندان که نوشيدن زياد
شماره ٧٢٢: دل عبث چندين تقدير الهى مى تپد
شماره ٧٢٣: غم ز دل بيرون مرا کى باده احمر برد؟
شماره ٧٢٤: رخت هستى زين جهان مختصر خواهيم برد
شماره ٧٢٥: از حريم ما سخن چين چون سخن بيرون برد؟
شماره ٧٢٦: آب شد دل تا به آن شيرين شمايل راه برد
شماره ٧٢٧: هر که با خود درد و داغ دلستان را مى برد
شماره ٧٢٨: زلف مشکين را چرا آن نازپرور مى برد؟
شماره ٧٢٩: جنبش مژگان حضور از ديده و دل مى برد
شماره ٧٣٠: عشق اول ناتوانان را به منزل مى برد
شماره ٧٣١: از فسون عالم اسباب خوابم مى برد
شماره ٧٣٢: شام ازان زلف سيه سنبل به دامن مى برد
شماره ٧٣٣: چشم خونبارم گرو ز ابر بهارى مى برد
شماره ٧٣٤: وسعت مشرب زدل انديشه فردا نبرد
شماره ٧٣٥: از شکست من دم تيغ تغافل مى پرد
شماره ٧٣٦: چشم برق از اشتياق خرمن من مى پرد
شماره ٧٣٧: مى خورد با ديگران مستانه بر ما بگذرد
شماره ٧٣٨: بر جهان هر کس که از روى تأمل بگذرد
شماره ٧٣٩: تا به کى در خواب سنگين روزگارم بگذرد
شماره ٧٤٠: بوسه چون محروم از آن لبهاى خندان بگذرد؟
شماره ٧٤١: سر گردان چند از من آن سرو خرامان بگذرد
شماره ٧٤٢: جان مشتاقان زکوى دلستان چون بگذرد؟
شماره ٧٤٣: لاله شبنم فريبت برگ گل را آب کرد
شماره ٧٤٤: خط لب لعل ترا بى آب نتوانست کرد
شماره ٧٤٥: چاره دل عقل پر تدبير نتوانست کرد
شماره ٧٤٦: چرخ زنگارى مرا غمناک نتوانست کرد
شماره ٧٤٧: صبح رخسار ترا خط شام نتوانست کرد
شماره ٧٤٨: چاره غفلت دل آگاه نتوانست کرد
شماره ٧٤٩: عشق را پنهان دل ديوانه نتوانست کرد
شماره ٧٥٠: تا گلستان را نهال قامتش آباد کرد
شماره ٧٥١: آنچه روى سخت من با سيلى استاد کرد
شماره ٧٥٢: مرگ نتواند به ارباب سخن بيداد کرد
شماره ٧٥٣: کاوش مژگان او دل را قيامت زار کرد
شماره ٧٥٤: مهر خاموشى مرا گنجينه اسرار کرد
شماره ٧٥٥: هر که رو زين خلق ناهموار در ديوار کرد
شماره ٧٥٦: هر که رو زين خلق ناهموار در ديوار کرد
شماره ٧٥٧: کعبه را دريافت هر کس خاطرى معمور کرد
شماره ٧٥٨: خانه بر دوشى که سير کوچه زنجير کرد
شماره ٧٥٩: هر که در گلشن چو شبنم چشم عبرت باز کرد
شماره ٧٦٠: روزه نزديک است مى بايد کلوخ انداز کرد
شماره ٧٦١: هر که در دنيا فانى زاد عقبى جمع کرد
شماره ٧٦٢: دل در آن زلف کمندانداز خود را جمع کرد
شماره ٧٦٣: گرچه ماه مصر را دامن زليخا چاک کرد
شماره ٧٦٤: صبح از رشک بنا گوشت گريبان چاک کرد
شماره ٧٦٥: سبزه خط دود از آن رخسار آتشناک کرد
شماره ٧٦٦: ذوق رسوايى مرا بيزار نام و ننگ کرد
شماره ٧٦٧: خاطر جمع مرا پيرى پريشان حال کرد
شماره ٧٦٨: سيل اشک من بساط سبزه را پامال کرد
شماره ٧٦٩: ساقى از يک جرعه مى اين بينوا را گرم کرد
شماره ٧٧٠: دين و دل در کار آن زلف دو تا خواهيم کرد
شماره ٧٧١: عاقبت تسخير آن سيمين بدن خواهيم کرد
شماره ٧٧٢: گرچه انفاس گرامى سينه صرف آه کرد
شماره ٧٧٣: شورش سودا مرا از قيد تن آزاده کرد
شماره ٧٧٤: هر که چون آب روان آيينه خود ساده کرد
شماره ٧٧٥: تا عبير افشانى زلف ترا نظاره کرد
شماره ٧٧٦: آب حيوان ديد لعلت را و ايمان تازه کرد
شماره ٧٧٧: ناله نى بند بندم را زهم بيگانه کرد
شماره ٧٧٨: ياد باد آن بى حقيقت را که ياد ما نکرد
شماره ٧٧٩: چاره سوداى ما پند نصيحتگر نکرد
شماره ٧٨٠: عمرها مشق جنون هر کس که چون مجنون نکرد
شماره ٧٨١: آه سردى ناتوانان را به فرياد آورد
شماره ٧٨٢: کوه را چون ابر، حکم او به رفتار آورد
شماره ٧٨٣: مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد
شماره ٧٨٤: مى شود دل مضطرب چون گريه ام زور آورد
شماره ٧٨٥: عجز بر سر پنجه اقبال چون زور آورد
شماره ٧٨٦: ديده چون تاب صفاى آن بناگوش آورد؟
شماره ٧٨٧: زخمى عشق تو چون رو در بيابان آورد
شماره ٧٨٨: عيبجو چندان که عيب از ما بدر مى آورد
شماره ٧٨٩: عيبجو چندان که عيب از ما بدر مى آورد
شماره ٧٩٠: مى برون زان چهره شاداب گل مى آورد
شماره ٧٩١: از سر من مغز را سودا برون مى آورد
شماره ٧٩٢: هر که دل زان پنجه مژگان برون مى آورد
شماره ٧٩٣: خون ما را چرخ عاجزکش به دست زور خورد
شماره ٧٩٤: لعل مى از جام زر در سنگ خارا مى خورد
شماره ٧٩٥: يار ما در پرده شب باده تنها مى خورد
شماره ٧٩٦: شمع ما را عاقبت اشک دمادم مى خورد
شماره ٧٩٧: چون ز باد آن زلف چون زنجير بر هم مى خورد
شماره ٧٩٨: خون خود يوسف درون چاه کنعان مى خورد
شماره ٧٩٩: خون عاشق را چو آب آن لعل ميگون مى خورد
شماره ٨٠٠: خون مردم را چون آب آن لعل ميگون مى خورد