شماره ٧١١: از لب منصور راز عشق بر صحرا فتاد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از لب منصور راز عشق بر صحرا فتاد
پرده دريا درد موجى که بى پروا فتاد
عشق بى پروا دماغ خانه آرايى نداشت
اين گره در کار دريا از حباب ما فتاد
صبر نتوانست پيچيدن عنان راز عشق
اين شرر آخر برون از سينه خارا فتاد
چاره جوييهاى غمخواران مرا بيچاره کرد
اين گره در کار من از سوزن عيسى فتاد
روى گرم لاله و آغوش گل زندان اوست
هر که چون شبنم به فکر عالم بالا فتاد
در جهان ساده لوحى رهبرى در کارى نيست
خضر شد هر کس که در دامان اين صحرا فتاد
مى کند در سنگ خارا داغ تنهايى اثر
بيستون خاموش شد تا کوهکن از پا فتاد
سالها خون خوردن و خامش نشستن سهل نيست
عمر اگر باشد، فلک خواهد به فکر ما فتاد
اختيارى نيست صائب اضطراب ما زعشق
دست و پايى مى زند هر کس که در دريا فتاد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید