شماره ٢٦: پشت آيينه بود پرده مستورى زشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
پشت آيينه بود پرده مستورى زشت
زاهد از کعبه همان به که نيايد به کنشت
اختر ما ز سيه روزى طالع داغ است
ديده شور خورد خون جگر از رخ زشت
عشق تردست تو دهقان غريبى است که تخم
تا نشد سوخته، در مزرع اميد نکشت
چند از چرخ بلا زايد و بردارد خاک؟
تا کى اين حامله فتنه بود بر سر خشت؟
هر که قالب تهى از جلوه قد تو کند
راست چون سرو برندش به خيابان بهشت
آن که بر خرمن ما سوختگان آتش زد
دانه خال تو بر آتش ياقوت برشت
مهر برداشت ز لب، صبح قيامت خنديد
پرده افکند ز رخ، در پس در ماند بهشت
بى تکلف، غزل صائب شيرين سخن است
غزلى را که توان با غزل خواجه نوشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید