شماره ٢٤٦: ز روى گرم تو خورشيد حشر نور گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ز روى گرم تو خورشيد حشر نور گرفت
قيامت از لب چون پسته تو شور گرفت
نقاب شرم چو از روى آتشين برداشت
کليم دست به رخسار شمع طور گرفت
دو صبح دست در آغوش يکدگر کردند
گلوى شيشه چو با ساعد بلور گرفت
چنان شکستگى دل ز پا فکند مرا
که نقش، پهلويم از نقش پاى مور گرفت
ز آشيانه خفاش، دل سيه تر بود
رخ تو خانه چشم مرا به نور گرفت
دلى که داشتم از جان خود عزيزترش
کمان ابروى او از کفم به زور گرفت
نمى شوند ز نان سير، دست چرخ مگر
خمير مايه خلق از گل تنور گرفت!
ز چاه کلک من آيد گهر برون صائب
چنان که طوفان جوش از دل تنور گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید