شماره ٥١٦: چشم تو عجب نيست اگر مست و خراب است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم تو عجب نيست اگر مست و خراب است
کز روى عرقناک تو در عالم آب است
در دل فکند شور جزا گريه تلخش
از آتش رخسار تو هر دل که کباب است
چشمى که چو مژگان نکند هر دو جهان را
در هر نگهى زير و زبر، پرده خواب است
از عشق محال است که دلها نشود آب
هر گل که درين باغ بود خرج گلاب است
مژگان تو از کج قلمى دست ندارد
هر چند ز خط حسن تو در پاى حساب است
بالاتر از ادراک بود مرتبه حسن
هر چهره که بتوان به نظر ديد، نقاب است
از نرگس بيمار بود تازگى حسن
معمورى آفاق ز دلهاى خراب است
هر خاک نهادى که خموش است درين بزم
چون کوزه لب بسته پر از باده ناب است
مجنون چه کند مست نگردد که درين دشت
هر موج سرايى که بود موج شراب است
دارد خط پاکى به کف از ساده دلى ها
ديوانه ما را چه غم از روز حساب است؟
اين عالم پر شور که آرام ندارد
از دامن صحراى تو يک موج سراب است
زنهار که خود را مکن از توشه گرانبار
بشتاب که زادره سيلاب، شتاب است
نشمرده نفس سر نزند از جگر صبح
هر روز به بيداردلان روز حساب است
صائب مطلب روى دل از کس، که درين عهد
رويى که نگردد ز کسى روى کتاب است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید