شماره ٢١٢: به غير خشم که در خوردنش وبالى نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
به غير خشم که در خوردنش وبالى نيست
درين بساط دگر روزى حلالى نيست
به نور زنده دلى دار خانه را روشن
که آفتاب دل زنده را زوالى نيست
نه از خدا و نه از خلق شرم خواهى داشت
ترا که در گنه از خويش انفعالى نيست
کليد قفل لئيمان بود زبان سؤال
وگرنه ز اهل کرم حاجت سؤالى نيست
به خوردن دل خود همچو ماه قانع شو
که در بساط فلک، روزى حلالى نيست
هزار عقده فزون است سرو را در دل
فسانه اى است که آزاده را ملالى نيست
به غير زهره شيران که آب گرديده است
به راه عشق دگر چشمه زلالى نيست
توان ز تربت مجنون شنيد جوش نشاط
حضور مردم ديوانه را زوالى نيست
ز فکر مرغ چمن نيست غنچه فارغبال
سرى که بر سر زانوست، بى خيالى نيست
نوشته اند برات مرا به ميکده اى
که آب در جگر تشنه سفالى نيست
مشو چو ماه تمام از شکست خود غافل
که غير نقص درين انجمن کمالى نيست
به داغ عشق اگر سينه را نسوخته اى
در آسمان تو خورشيد بى زوالى نيست
دل رحيم ندارند غنچه ها صائب
در آن رياض که مرغ شکسته بالى نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید