شماره ٥٨٣: گر دل نکشد دست ز زلف تو عجب نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
گر دل نکشد دست ز زلف تو عجب نيست
گنجينه اين راز به غير از دل شب نيست
آرامش سيماب بر آيينه محال است
گر چر ترا روى دهد جاى طرب نيست
خارى که نسازى ترش از ديدن آن، روى
در چاشنى فيض کم از هيچ رطب نيست
شمعى که به منت دل بيمار نسوزد
در عالم ايجاد به جز گرمى تب نيست
در خاطر عاشق نبود را تردد
در ديده حيرت زده وسواس طلب نيست
با دامن خلق است ترا دست بدآموز
ورنه چه مرادست که در دامن شب نيست؟
هر چند که زندان فرنگ است جگرخوار
اما به جگرخوارى زندان ادب نيست
خون جگرست آنچه به ابرام ستانى
رزق تو همان است که موقوف طلب نيست
در کار بود سلسله، زندانى تن را
از خويش برون آمده در بند نسب نيست
مردم ز تکلف همه در قيد فرنگند
هر جا که تکلف نبود هيچ تعب نيست
صائب اگر ازگوشه پرستان جهانى
چون خال، ترا جا به ازان گوشه لب نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید