شماره ٥٨٢: خورشيد نقاب رخ چون ياسمن کيست؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
خورشيد نقاب رخ چون ياسمن کيست؟
پيراهن صبح آينه دان بدن کيست؟
چون راه سخن نيست در آن غنچه مستور
گوش دو جهان تنگ شکر از سخن کيست؟
رخسار که روشنگر آيينه روزست؟
شب سايه گيسوى شکن بر شکن کيست؟
هر شبنمى از ديده يعقوب دهد ياد
پيراهن گلها ز سر پيرهن کيست؟
در نافه شب، خون شفق مشک که کرده است؟
اين مرحمت از طره عنبرشکن کيست؟
در خون شفق، ساعد صبح و کف خورشيد
از حيرت نظاره سيب ذقن کيست؟
چون خانه زنبور عسل، شش جهت خاک
لبريز ز شهد از لب شکرشکن کيست؟
درياى وجود و عدم آميخته با هم
چون شير و شکر از دهن خوش سخن کيست؟
از نکهت پيراهن يوسف گله دارد
اين مغز، بدآموز نسيم چمن کيست؟
هر چند که هنگامه دلهاست ازو گرم
روشن نتوان گفت که در انجمن کيست
جز زلف تو اى صف شکن صبر و تحمل
افتادن و افکندن عشاق فن کيست؟
دست و دهن موسى ازين مايده شد داغ
اين لقمه به اندازه کام و دهن کيست؟
هر کس گلى از شوق تو در آب گرفته است
تا قامت رعناى تو سرو چمن کيست؟
سوداى تو در انجمن آرايى دلهاست
تا شمع جهانسوز تو در انجمن کيست؟
دلها شده از پرده فانوس تنکتر
تا شعله سوداى تو هم پيرهن کيست؟
در گلشن جنت ننشيند دل صائب
تا در سر اين مرغ هواى چمن کيست؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید