شماره ٤٨٣: کارم شب وصال به پاس نظر گذشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
کارم شب وصال به پاس نظر گذشت
فصل بهار من به ته بال و پر گذشت
دامان بيخودى مده از کف به حرف عقل
از بيم راهزن نتوان زين سفر گذشت
دلبستگى نتيجه نقصان بينش است
تا چشم باز کرد صدف از گهر گذشت
اى کاش صرف مشق جنون مى شدى تمام
از زندگانى آنچه به کسب هنر گذشت
گر سر رود، ز تيغ فنا سر نمى کشم
نتوان به تلخرويى بحر از گهر گذشت
هر زنده دل که بر خط تسليم سر نهاد
چون خون مرده از خطر نيشتر گذشت
اشکم هزار مرحله از دل گذشته است
چون رهروى که گرم شد از راهبر گذشت
تا همچو شمع پاى نهادم درين بساط
عمرم به گريه شب و آه سحر گذشت
دل را دست دار که موج سبک عنان
با کشتى شکسته ز بحر خطر گذشت
نقصان نکرده است کسى از گذشتگى
وصل نبات يافت چو بيد از ثمر گذشت
صائب گرفت دامن عمر رميده را
بر خاک هر که سايه آن سيمبر گذشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید