شماره ١١٢: جهان و هر چه در او هست رونماى دل است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
جهان و هر چه در او هست رونماى دل است
به هيچ جا نرود هر که آشناى دل است
هواى نفس ترا کوچه گرد ساخته است
وگرنه نقد بود هر چه مدعاى دل است
اگر به خضر نگردد دچار در ظاهر
همان تپيدن پوشيده رهنماى دل است
قدم برون منه از دل به سير باغ و بهار
کدام غنچه اين بوستان به جاى دل است؟
ز چشمه آينه جويبار گردد صاف
صفاى عالم ايجاد در صفاى دل است
ز طفل مشربى ما به خنده تن در داد
وگرنه غنچه شدن باغ دلگشاى دل است
ز تيغ يار عبث چشم خونبها دارد
به خون خويش زدن غوطه خونبهاى دل است
مبين به چشم تعجب درين بلند ايوان
که همچو آبله افتاده زير پاى دل است
فضاى بال گشايى درين خراب آباد
ز لامکان چو گذشتى همين فضاى دل است
نفس گداخته زان مى کند سفر شب و روز
که در جهان نبود آنچه مدعاى دل است
به آفتاب حقيقت کسى رسد صائب
که همچو سايه شب و روز در قفاى دل است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید