شماره ٣٠١: خشتى مرا ز کوى تو در زير بس است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
خشتى مرا ز کوى تو در زير بس است
سرمايه فراغت من اينقدر بس است
عشاق را به بند گران احتياج نيست
زنجير پاى مو هواى شکر بس است
چون شمع، گريه در کرم دست حلقه کرد
اين تيغ آبدار مرا بر کمر بس است
از تنگناى چرخ شکايت چه مى کني؟
فتح قفس، شکستگى بال و پر بس است
آنجا که خار دست به ترکش زند، چو گل
پيشانى گشاده به جاى سپر بس است
از بهر برفروختن چهره اميد
يک قطره اشک گرم به وقت سحر بس است
جرم سفينه تو که بر سنگ خورده است
نوميد بازگشتن موج خطر بس است
بيخوابى که چشم تو ترسيده است ازو
سود حقيقى تو همان از سفر بس است
از زلف يار و از دهنش نکته اى بگو
درس مطول و سخن مختصر بس است
گر امتياز نام بود مطلب از اثر
اين امتياز کز تو نماند اثر بس است
خاک من و سبو ز خرابات مشرب است
بالين ز دست خويش مرا زير سر بس است
از يک سخن حقيقت هر کس عيان شود
بهر نمونه از صدفى يک گهر بس است
صائب مرا به سرمه خلق احتياج نيست
آن خط مشکبار را در نظر بس است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید