شماره ١٣: در غريبى دلم از ياد وطن خالى نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
در غريبى دلم از ياد وطن خالى نيست
غنچه هر جا بود از فکر چمن خالى نيست
روح در جسم من از شوق ندارد آرام
در گهر آب من از قطره زدن خالى نيست
چون سر زلف همان حلقه بيرون درم
گر چه يک مويم ازان عهد شکن خالى نيست
چشم بد را به لب خشک ز خود دور کنم
ورنه از خون جگر ساغر من خالى نيست
در سراپاى تو هر گوشه که آيد به نظر
از شکر خنده چو آن کنج دهن خالى نيست
حسن بيرنگ به هر کس ننمايد خود را
ورنه در فصل خزان نيز چمن خالى نيست
اگر انديشه معشوق هم آغوش بود
سر کشيدن به گريبان کفن خالى نيست
لب هر جام درين بزم لب منصورست
گر چه اين معرکه از دار و رسن خالى نيست
داغ در زير سياهى بود از چشم ايمن
من و آن باغ که از زاغ و زغن خالى نيست
مصر را شوق وطن کرد به يوسف زندان
گر چه از چاه حسد خاک وطن خالى نيست
جوى خشکى است، چو ساقى نبود، شيشه و جام
از گل و سرو چه حاصل که چمن خالى نيست؟
جز سخن مغز دگر نيست درين عالم پوچ
اين چه پوچ است که گويند سخن خالى نيست؟
لاله طور تجلى است دل من صائب
هرگز از داغ جنون کاسه من خالى نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید