شماره ٥٠٦: از حد گذشت وقت سحر آرميدنت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از حد گذشت وقت سحر آرميدنت
پستان صبح خشک شد از نامکيدنت
دامان عمر دست و گريبان خاک شد
باقى است همچنان هوس بزم چيدنت
شد شيشه دل دو چشم تو از عينک و هنوز
مشتاق حسن سنگدلان است ديدنت
زينسان که پاى عزم تو در خواب رفته است
بسيار مشکل است به منزل رسيدنت
اکنون که در دهان تو دندان بجا نماند
بى حاصل است داعيه لب گزيدنت
با اين گرانيى که تو دارى چو پاى خم
مشکل بود ز کوى مغان پاکشيدنت
چندان هواى نفس عنان ترا گرفت
کز دست رفت قوت از خود رميدنت
در خون کشيد تير قضا صد هزار صيد
از سر نرفت مستى غافل چريدنت
صائب شکسته باش که آخر شکستگى
چون موج مى شود پر و بال پريدنت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید