شماره ٤٩٢: هر عاشق از رهى به حريم وصال رفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر عاشق از رهى به حريم وصال رفت
مجنون پى سياهى چشم غزال رفت
چشم و دهان يار تلافى کند مگر
عمر عزيز را که به خواب و خيال رفت
خالش به خط سپرد دل خون گرفته را
از دزد آنچه ماند به تاراج فال رفت
روشن بود که چيست سرانجام ناقصان
در عالمى که بدر ازو چون هلال رفت
خاکش به سر، که بيضه درين آشيان نهد
مرغى که بر فلک بتواند به بال رفت
حاشا که گردد آتش دوزخ به گرد من
زآنهاکه بر من از عرق انفعال رفت
صائب به موم از آتش سوزان نرفته است
از فکر آنچه بر من نازک خيال رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید