شماره ٩٦: ز ابر اگر چه هواى بهار ناصاف است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ز ابر اگر چه هواى بهار ناصاف است
غمين مشو که سراپرده هاى الطاف است
صفاى روى زمين در صفاى دل بسته است
که آب جوى بود صاف، چشمه تا صاف است
نمى توان ز گرانان به گوشه گيرى رست
که کوه بر دل عنقا ز قاف تا قاف است
هزار خرقه آلوده، رهن مى برداشت
چه نعمتى است که پير مغان بانصاف است!
به طوطيان سخنگو که مى دهد شکر؟
درين زمانه که انصاف دادن، اسراف است
به هر که بيش رسد خون، فتوح بيش رسد
که جاى مشک ز آهو هميشه در ناف است
کدام حجت ناطق به از کلام بود؟
سخن چو هست، چه حاجت به دعوى و لاف است؟
ميان کعبه و بتخانه مانده ام حيران
که گوى کودک بى معرفت در اعراف است
به غير موى شکافان کسى نمى داند
که تار و پود جهان در کف سخن باف است
به نقش پرده عيب است تا دلت مايل
هنوز آينه سينه تو ناصاف است
چه التفات به سنگ محک کند صائب؟
به نور چشم بصيرت کسى که صراف است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید