شماره ٤١٧: تا چند بشنوم ز رسولان پيام دوست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا چند بشنوم ز رسولان پيام دوست
گه دل به نامه شاد کنم، گه به نام دوست
عارف ز جام مهر خموشى نيافته است
کيفيتى که يافت دلم از کلام دوست
رحم است بر کسى که ز کوتاه ديدگى
در جستجوى ماه برآيد به بام دوست
دشمن به بيقرارى من رحم مى کند
در خاطرم عبور کند چون خرام دوست
گر ميرم از خمار ز دل خون نمى خورم
من کيستم که باده گسارم ز جام دوست؟
هر چند ناقص است شود کار او تمام
افتاد چشم هر که به ماه تمام دوست
در بزم ما به باده و جام احتياج نيست
ما را بس است مستى ذکر مدام دوست
از داغ غربتش جگر سنگ خون شود
آشفته خاطرى که نداند مقام دوست
خون مى خورد ز ساغر آب حيات، خضر
خوشتر ز لطف خاص بود لطف عام دوست
ناکامى است قسمت خودکام، زينهار
بر کام خود مباش که باشى به کام دوست
صائب فزون ز باده لعل است نشأه اش
خونى که مى خورم ز رخ لعل فام دوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید