شماره ٥٩٣: از عکس خود آن آينه رو بس که حيا داشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از عکس خود آن آينه رو بس که حيا داشت
در خلوت آيينه همان رو به قفا داشت
چون معنى بيگانه که وحشت کند از لفظ
همخانه دل بود و ز دل خانه جدا داشت
از بى ثمرى سبز درين باغچه ماندم
چون سرو، مرا دست تهى بر سر پا داشت
مى کرد قيامت سخن ما ز بلندى
تا قامت او ريشه در انديشه ما داشت
هر جغد در او خال رخ سيمبرى بود
از روى تو ويرانه من بس که صفا داشت
در خامه نقاش ازل نقطه خالت
چون چرخ دو صد دايره بى سر و پا داشت
گرد دل من گر هوس بوسه نگرديد
انديشه ازان چهره انديشه نما داشت
تاج است گران بر سر آزاده، وگرنه
چون بيضه مرا زير پر و بال، هما داشت
صائب نشد از منزل مقصود کس آگاه
از نقش قدم گر چه فزون راهنما داشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید