دل در آن زلف کمندانداز خود را جمع کرد
کبک من در چنگل شهباز خود را جمع کرد
از قفس بال و پر ما را گشادى گر نشد
اينقدر شد کز پى پرواز خود را جمع کرد
بوى گل شد زير چندين پرده رسواى جهان
در دل صدپاره ام چون راز خود را جمع کرد؟
غنچه شو کزآفت گلچين سر خود را رهاند
هر گلى کز بيم دست انداز خود را جمع کرد
نيست در درياى بى آرام کشتى را قرار
چون توان در عالم ناساز خود را جمع کرد؟
راز صائب در زمان بيخودى رسوا نشد
بوى مى در شيشه سرباز خود را جمع کرد