شماره ٤١٣: از بس نهاده ام به دل داغدار دست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از بس نهاده ام به دل داغدار دست
گشته است داغدار مرا لاله وار دست
اى ساقيى که توبه ما را شکسته اى
زنهار از شکسته نوازى مدار دست
ريزند مى چو شيشه مگر در گلوى من
مى لرزد اين چنين که مرا از خمار دست
اى گل چه آفتى تو که از خون بلبلان
در مهد غنچه بود ترا در نگار دست
در عهد خوبى تو گذارند گلرخان
گاهى به روى و گاه به دل غنچه وار دست
از اشتياق دامن آن سرو خوش خرام
از آستين چو تاک برآرم هزار دست
زان پر گل است گلشن حسنت که مى رود
از ديدنت نظارگيان را ز کار دست
گوهر شود ز گرد يتيمى گرانبها
اى سنگدل مشوى ازين خاکسار دست
دريا خمش به پنجه مرجان نمى شود
سودى نمى دهد به دل بيقرار دست
مى کرد در تهيه افسوس کوتهى
مى بود همچو سرو مرا گر هزار دست
از امتحان غمزه خونخوار درگذر
نتوان گذشتن به دم ذوالفقار دست
صد بار جوى خون شده است آستين من
تا برده ام به لعل آب آن نگار دست
چون خرده زرى که ترا هست رفتنى است
در آستين گره چه کنى غنچه وار دست؟
دستى نشد بلند پى دستگيريم
شد توتيا اگر چه مرا زيربار دست
بى بادبان سفينه به ساحل نمى رسد
صائب ز طرف دامن دل بر مدار دست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید