شماره ١٦٨: شدم غبار و همان خارخار من باقى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
شدم غبار و همان خارخار من باقى است
توجه چمن آرا به اين چمن باقى است
هزار جامه بدل کرد روزگار و هنوز
حديث ديده يعقوب و پيرهن باقى است
به رنگ و بوى جهان دل منه، تماشا کن
که آه سرد و کف خاکى از چمن باقى است
گذشت فصل بهار و چمن ورق گرداند
همان به تازگى خويش داغ من باقى است
دليل اين که سخن آب زندگى خورده است
همين بس است که از رفتگان سخن باقى است
چه شيشه ها که تهى شد، چه جامها که شکست
به حال خود دل سنگين انجمن باقى است
ز پادشاهى پرويز جز فسانه نماند
هزار نقش نمايان ز کوهکن باقى است
جواب آن غزل است اين که گفت عرفى ما
هزار شمع بکشتند و انجمن باقى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید