زلفش به هر دو دست عنانم گرفته است
ابروى او به پشت کمانم گرفته است
من چون هدف نمى روم از جاى خويشتن
پيکان او عبث به زبانم گرفته است
چون از ميان خلق نگيرم کناره اي؟
فکر کنار او به ميانم گرفته است
آتش چگونه دست و گريبان شود به خار؟
عشق ستيزه خوي، چنانم گرفته است
صائب چو ابر گريه اگر مى کنم رواست
آتش چو برق در رگ جانم گرفته است