شماره ٣٢٤: آسودگى به کنج قناعت نشستن است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آسودگى به کنج قناعت نشستن است
سير بهشت در گره چشم بستن است
هشياريى است عقل که مستى است چاره اش
بدمستيى است توبه که عذرش شکستن است
ماهى به شکر بحر سراپا زبان شده است
غافل که حد شکر، لب از شکر بستن است
طفلى است راه خانه خود کرده است گم
هر ناقصى که در صدد عيب جستن است
شوخى به اين کمال نبوده است هيچ گاه
خال تو چون سپند درانداز جستن است
ما از شکست توبه محابا نمى کنيم
چون زلف، حسن توبه ما در شکستن است
کفاره شراب خوريهاى بى حساب
هشيار در ميانه مستان نشستن است
غافل مشو ز مرگ که در چشم اهل هوش
موى سفيد، رشته به انگشت بستن است
درمان ما که سوخته ايم از فراق مى
چون داغ لاله در دل ساغر نشستن است
بستن به گوشه دل عشاق، خويش را
دامان خود به شهپر جبريل بستن است
صائب به زير چرخ فکندن بساط عيش
در رهگذار سيل، فراغت نشستن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید