شماره ٤١٨: باريکتر چرا نشوم از ميان دوست؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
باريکتر چرا نشوم از ميان دوست؟
مى بايدم گذشت ز تنگ دهان دوست
هر کوچه کهکشانى و هر خانه مشرقى است
از فيض آفتاب ثريا فشان دوست
نتوان به خامه دو زبان حرف دوست گفت
لب بسته ايم يکقلم از داستان دوست
از گيرودار سبحه و زنار فارغ است
دستى که ماند در ته رطل گران دوست
من کيستم که روى نتابم ازين مصاف؟
گردون زره شده است ز زخم سنان دوست
بايد به زخم چنگل شهباز تن دهد
چون بهله هر که دست کند در ميان دوست
يک موى در ميان من و او نمانده است
پيچيده ام چو تاب به موى ميان دوست
سنگ نشان ز حالت منزل چه آگه است؟
از دير و کعبه چند بپرسم نشان دوست؟
عاشق به کعبه حاجت خود را نمى برد
خاک مرا عشق بود آستان دوست
بر هر که دست مى زنم از دست رفته است
در حيرتم که از که بپرسم نشان دوست؟
صائب زبان بگز که درين انجمن کليم
تا دست و لب نسوخت، نشد همزبان دوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید