شماره ٧٩٩: خون عاشق را چو آب آن لعل ميگون مى خورد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
خون عاشق را چو آب آن لعل ميگون مى خورد
آب را نتوان چنين خوردن که او خون مى خورد
هر که روى دست از اقبال گردون مى خورد
از تنک ظرفى شراب از جام وارون مى خورد
ترکتاز عشق از مجنون برآورده است گرد
محمل ليلى عبث گردى به هامون مى خورد
نيست دامنگير چون خون حلال ما، چرا
خون ما را در لباس آن جامه گلگون مى خورد
مى توان از آب تيغ آمد سلامت بر کنار
واى بر آن کس که بر دلهاى پرخون مى خورد
کشتى سنگين رکاب از گل نمى يابد خلاص
در ضمير خاک آخر غوطه قارون مى خورد
از گداز عشق مشت استخوانى گشته است
رم چرا چندين سگ ليلى زمجنون مى خورد
دوستى از لشکر بيگانه مى دارد طمع
بهر ترطيب دماغ آن کس که افيون مى خورد
استعانت جويد از سيلاب در تعمير تن
هر که از خاکى نهادان باده افزون مى خورد
مى شود هر ناگوار از کنج عزلت خوشگوار
باده ناب از خم خالى فلاطون مى خورد
خون نگردد شير تا بيرون نمى آيد زپوست
تا به زندان رحم باشد جنين خون مى خورد
اين جواب آن غزل صائب که راقم گفته است
تيغ دايم آب در جو دارد و خون مى خورد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید