شماره ٤٨٧: از داغ، روشنى جگر پاره پاره يافت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از داغ، روشنى جگر پاره پاره يافت
جان اين زمين سوخته از يک شراره يافت
شد تازه داغ غيرت خونين دلان عشق
تا لاله زين چمن جگر پاره پاره يافت
گرديد از ميانجى گوش و زبان خلاص
ز اهل نظر کسى که زبان اشاره يافت
آسوده از حساب به روز شمار شد
اينجا کسى که درد و غم بى شماره يافت
در واديى که شوق بود مير کاروان
گرد پياده را نتواند سواره يافت
دست از طلب کشيدم، تا طفل شيرخوار
با دست بسته رزق خود از گاهواره يافت
زان دم که دل عنان توکل ز دست داد
در کار خويش صد گره از استخاره يافت
آب عقيق يار ز خط آرميده شد
اين گوهر از غبار يتيمى کناره يافت
فيضى که ناخدا دل شب يافت از نجوم
دل در سواد زلف ازان گوشواره يافت
ابرام مى کند به در بسته کار سنگ
آهن ز روى سخت، شررها ز خاره يافت
شمع از نفس درازي، شب را بسر نبرد
صبح از دم شمرده حيات دوباره يافت
ره مى برد به آن دهن تنگ، بى سخن
در آفتاب هر که تواند ستاره يافت
صائب مرا بس است ز خوان وصال او
اين لذتى که ديده من از نظاره يافت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید