شماره ٦٥٧: خود به خود چشم تو در گفتارست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
خود به خود چشم تو در گفتارست
بيخودى لازمه بيمارست
با حديث لب جان پرور او
بوى گل چون نفس بيمارست
رزق اهل نظر از پرتو حسن
روزى آينه از ديدارست
فلک بى سر و پا فانوسى است
که چراغش ز دل بيمارست
تو ندارى سر سودا، ورنه
يوسفى در سر هر بازارست
دل به ماتمکده خاک مبند
گر دل زنده ترا در کارست
ريگ اين باديه خون آشام است
خاک اين مرحله آدمخوارست
سربلندى ثمر بى برگى است
خار را جا به سر ديوارست
سينه چاکان ترا چون گل صبح
مغز آشفته تر از دستارست
در تن مرده دلان رشته جان
پر کاهى است که بر ديوارست
عقل و فطرت به جوى نستانند
دوردور شکم و دستارست
سير و دور فلک ناهموار
چون تو هموار شوى هموارست
بر من از زهر ملامت صائب
هر سر موي، زبان مارست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید