شماره ١٠٢: ز خود برآ که سر کوى يار نزديک است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ز خود برآ که سر کوى يار نزديک است
قرارگاه دل بيقرار نزديک است
ز غفلت تو ره کوى يار خوابيده است
وگرنه بحر به سيل بهار نزديک است
توان به نور بصيرت به اهل دل پيوست
به وصل سوخته جانان شرار نزديک است
ببر ز خويش، به سر رشته بقا پيوند
که دست شانه به زلف نگار نزديک است
دلى که سوخته داغ گلعذاران است
به صبح همچو شب نوبهار نزديک است
ز کاهلى نگذارى تو پاى خود به حساب
وگرنه وعده روزشمار نزديک است
اگر چه چشمه خورشيد از نظر دورست
به چشم شبنم شب زنده دار نزديک است
ز عاجزى به تو مشکل شده است دل کندن
وگرنه آب به اين جويبار نزديک است
شده است بر تو ز هشيارى اين گريوه بلند
به کبک مست، سر کوهسار نزديک است
هزار کعبه به هر گوشه دل افتاده است
اگر تو دور نيفتى شکار نزديک است
ز باده توبه در ايام نوجوانى کن
برآ ز بحر خطر تا کنار نزديک است
رسيده است ز دل بر زبان حکايت عشق
به سفتن اين گهر شاهوار نزديک است
دماغ کار نمانده است کارفرما را
وگرنه دست و دل ما به کار نزديک است
ازان به قيمت مى جان دهند مخموران
که رنگ مى به لب لعل يار نزديک است
اميدها به خط تاه روى او دارم
چو توبه اى که به فصل بهار نزديک است
چه همچو غنچه فرو رفته اى به خود صائب؟
گرهگشايى باد بهار نزديک است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید