شماره ٦٩٧: از قرص آفتاب تهى نيست خوان صبح

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از قرص آفتاب تهى نيست خوان صبح
دايم بود ز صدق طلب پخته نان صبح
مگذر ز حرف راست که از رهگذار صدق
پر زر کند فلک ز کواکب دهان صبح
در نور صدق محو شود دعوى دروغ
ظلمت به گرد مى رود از کاروان صبح
عشقى که صادق است بود ايمن از زوال
اين تب برون نمى رود از استخوان صبح
در راست خانگان نتوان يافتن کجى
تير دعا خطا نشود از کمان صبح
با صبح خوش برآ، که بود مهر بى زوال
برگ خزان رسيده اى از بوستان صبح
آب آورد به ديده چو خورشيد، ديدنش
هر گل که وا شد از نفس خونچکان صبح
دل را اگر ز گرد گنه پاک مى کنى
غافل مشو ز چهره شبنم فشان صبح
خورشيد افسر زر ازين آستانه يافت
زنهار بر مدار سر از آستان صبح
مگشاى چاک سينه که ترسم ز انفعال
تا روز حشر تخته بماند دکان صبح
کوتاه دار دست دعا از رکاب خلق
صائب چو ممکن است گرفتن عنان صبح



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید