شماره ٧٦٧: خاطر جمع مرا پيرى پريشان حال کرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
خاطر جمع مرا پيرى پريشان حال کرد
تار و پود هستيم را رشته آمال کرد
شد به دست افشاندن از روى زمين حاصل مرا
آنچه اسکندر به زور بازوى اقبال کرد
با وجود خاکسارى سربلند افتاده ام
چون فروغ مهر و مه نتوان مرا پامال کرد
تشنه چشمان هوس را سيرى از ديدار نيست
چون توان آيينه را قانع به يک تمثال کرد؟
فاش شد از يک قدح رازى که در دل داشتم
سوز پنهان مرا بى پرده اين تبخال کرد
بر سر خاک شهيدان رنجه سازى گر قدم
دعوى خون را همين جامى توان پامال کرد؟
کرد چون مه عاقبت از رنج باريکش هلال
جام هر کس را فلک از مهر مالامال کرد
چرخ سنگين دل بر آتش داشت روى نازکش
از شراب بيغمى تا چهره را گل آل کرد
حسن را آرايشى چون چشم پاک عشق نيست
طوق قمرى سرو را مستغنى از خلخال کرد
داشتم از زندگى اميد حسن عاقبت
عشق در پيرى مرا بازيچه اطفال کرد
از دل پررخنه فيض ابر رحمت يافتيم
کشت مار اسير چشم از آب اين غربال کرد
گر به اين عنوان شود صائب سخن بى اعتبار
طوطى گوياى ما را زود خواهد لال کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید