شماره ٦٠٠: اى زلف تو شيرازه ديوان قيامت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى زلف تو شيرازه ديوان قيامت
هم سلسله، هم سلسله جنبان قيامت
خاموشى و گفتار دهان تو دهد ياد
از بست و گشاد در دکان قيامت
چشم تو سيه خانه صحراى تجلى
خال دهنت مهر نمکدان قيامت
مژگان صف آراى تو همدوش صف حشر
ابروى تو هم پله ميزان قيامت
دامان قيامت بود آن زلف پريشان
روى تو چراغ ته دامان قيامت
مانند در گوش تو شده تازه و سيراب
از صبح بناگوش تو ايمان قيامت
وقت است که در ديده خفاش گريزد
از شرم تو خورشيد درخشان قيامت
شد صبح قيامت ز لب لعل تو پرشور
مى خواست نمکدان چنين خوان قيامت
چون جلوه کنى از دو جهان گرد برآيد
بسته است به دامان تو دامان قيامت
رسوايى معشوق نه جرمى است که بخشند
عاشق نبرد شکوه به ديوان قيامت
از راه خطرناک تو اى کعبه اميد
يک منزل کوتاه، بيابان قيامت
صائب چه گشايى گره از طره دلدار؟
نگشوده کسى فال ز ديوان قيامت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید