شماره ٤٣٥: مجروح عشق را سر و برگ علاج نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مجروح عشق را سر و برگ علاج نيست
اين خون گرفته را به طبيب احتياج نيست
برق از زمين سوخته نوميد مى رود
تاراج ديده را غم باج و خراج نيست
در واديى که قطع اميدست چاره ساز
دردى که بى دوا نشد آن را علاج نيست
مجنون چه خون که در دل ليلى نمى کند
از خود رميده را به وصال احتياج نيست
راضى نمى شوند به گنج از دل خراب
در ملک عشق برده معمور باج نيست
بر تخت دار، شوکت منصور را ببين
کيفيت بلند کم از هيچ تاج نيست
اين آن غزل که اهلى شيراز گفته است
آن را که عقل نيست به هيچ احتياج نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید