شماره ٤٨٠: بار غم از دلم مى گلرنگ بر نداشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
بار غم از دلم مى گلرنگ بر نداشت
اين سيل هرگز از ره من سنگ برنداشت
از بس فشرد گريه بيدادگر مرا
ناخن ز کاوش دل من رنگ برنداشت
اوقات خود ز مشق پريشان سياه کرد
چشمى که نسخه زان خط شبرنگ برنداشت
از شور عشق سلسله جنبان عالمم
مرغى مرا نديد که آهنگ برنداشت
شد کهربا به خون جگر لعل آبدار
از مى خزان چهره ما رنگ برنداشت
يارب شود چو دست سبو خشک زير سر
دستى که در شکستن من سنگ برنداشت
چون برگ لله گر چه به خون غوطه ها زديم
بخت سيه ز دامن ما چنگ برنداشت
برداشتيم بار غم خلق سالها
از راه ما اگر چه کسى سنگ برنداشت
بسم الله اميد بود زخم تيغ عشق
بى حاصل آن که زخم چنين جنگ برنداشت
هر چند همچو سايه فتادم به پاى خلق
از خاک ره مرا کسى از ننگ برنداشت
صائب ز بزم عقده گشايان کناره کرد
ناز نسيم، غنچه دلتنگ برنداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید